پیامبر دوست‌داشتنی (6)

خدا باوری

تصویری از خدا:

  • پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- با ارائه‌ی چهره‌‌ی درستی از صفات خداوند، او را محبوب دل‌ها قرار می‌داد:

آفریدگار باحیا و بخشنده است؛ وقتی مردی دست‌های خود را به سوی او بلند می‌کند، شرم دارد که آن را خالی و نومید بازگرداند.

یزدان خوب است و خوبی را دوست دارد؛ پاکیزه است و پاکیزگی را دوست دارد؛ بزرگوار است و بزرگواری را دوست دارد.

از پروردگار خواستم که حساب امّت مرا [در رستاخیز] به من واگذارد تا پیش امّت‌های دیگر رسوا نشوند؛ اما آفریدگار والا بر من چنین وحی فرستاد: «ای محمد! خودم به حسابشان رسیدگی می‌کنم تا اگر لغرشی از آنان سر زده، از تو پوشیده دارم که نزد تو نیز رسوا نشوند!»

دوستان بسیار پیدا کنید؛ زیر خدای شما باحیا و بخشنده است و شرم دارد که روز رستاخیز، بنده‌ی خود را میان برادرانش عذاب کند.

آفریدگار ِ ما مهربان ِ مهربانان است. به آن‌هایی که در زمین‌اند رحم کنید تا آن‌که در آسمان است به شما رحم کند.

بازگشت به سوی خدا:

  • می‌فرمودند: «آفریدگار از توبه‌ی بنده‌ی مؤمنش بیش از مردی شاد می‌شود که در سرزمینی مرگ‌آور فرود آمده است. توشه‌اش با اوست؛ غذایش و نوشیدنی‌اش. مرد می‌خوابد و هنگامی‌که بیدار می‌شود، در می‌یابد [مَرکب حامل توشه‌اش] رفته است. به جست‌وجو برمی‌خیزد تا جایی که تشنه می‌شود. با خویش می‌گوید: «به همان‌جا برمی‌گردم و می‌خوابم تا مرگ مرا دریابد.» سرش را بر بازویش می‌گذارد تا بمیرد [به خواب می‌رود]. وقتی بیدار می‌شود، توشه -غذا و نوشیدنی‌اش- را می‌یابد. آفریدگار، از توبه‌ی بنده‌ی دین‌باورش و از شادمانی چنین کسی که توشه‌اش را یافته است، بیشتر شادمان می‌شود.»
  • در سخنی دیگر فرمودند: «چه خوب است آدمی گاهی با خویش خلوت کند، گناهانش را به یاد آورد و از خدا آمرزش بخواهد.»

روزه‌داری

  • سه روز در ماه روزه می‌گرفتند: اولین و آخرین پنج‌شنبه‌ی هر ماه و چهارشنبه‌ی نیمه‌ی هر ماه.
  • تمامی ماه شعبان را روزه می‌گرفتند.
  • چون رمضان فرا می‌رسید، رنگ چهره‌شان دگرگون می‌گشت و نماز و نیایش‌شان بیشتر می‌شد.
  • دهه‌ی آخر رمضان، بستر خود را جمع می‌کردند [تا بیشتر به عبادت بپردازند[.
  • در شب ۲۳ ماه رمضان، افراد خانواده را [برای شب زنده‌داری] بیدار می‌کردند و [با مهربانی] بر چهره‌ی خفتگان آب می‌پاشیدند.

لبخند زدن و خندیدن

  • هرگاه لب به اندرز نمی‌گشودند، یا وحی بر ایشان فرود نمی‌آمد و یا یاد رستاخیز نمی‌کردند، تبسّم بر لب داشتند.
  • می‌فرمودند: «شوخی بسیار، انسان را بی‌آبرو می‌کند.»

عرفات، وقوف در کلّ حیات است

خیمه‌های افتاده در غروب عرفات، مرا یاد غروب روز عاشورا می‌انداخت. دیگر این‌که مدام این بیت «بیدل دهلوی» را زمزمه می‌کردم که با وجود سنّی بودنش، خیلی بیشتر از ما «شیعی دل» بود؛ و چه زیبا سروده است که:

کیست در این انجمن محرم عشق غیور

ما همه بی‌غیرتیم، آینه در کــــربلاست!

به قول شیخ سعید شعبان، عرفات، وقوف در کلّ حیات است و من همه‌ی عمرم را ریخته بودم در ظرف تنگ و شیشه‌ای یک نصفه روز، که از ظهر امروز شروع می‌شد و تا غروب ادامه داشت و نگاه می‌کردم به باده‌ای که نه صافی بود و نه کافی. یک قطره بود شاید، ریخته شده در یک حباب بزرگ، و پُر شده بود از حُبّ دنیا. حبابی که داشت می‌ترکید.

دعای عرفه خوانده بودیم و من هنوز حباب مانده بودم؛ گریسته بودیم و من هنوز حباب مانده بودم و حالا خیمه‌های غروب عرفات را نگاه می‌کردم و دلتنگ دلتنگ بودم. موج‌ها می‌رفتند به سمت مشعرالحرام و من هنوز همان حباب بودم و سرانجام هیچ نبودم.

می‌گویند پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- با پای پیاده، در حالی‌که مُحرم بودند و ذکر می‌گفتند، وارد این سرزمین می‌شدند، تا نزدیک ظهر را بر بالای کوه نمره در غرب عرفات می‌ماندند و سپس به عرفات وارد می‌شدند. جبل‌الرّحمه او را در آغوش می‌گرفت و دشت عرفات در بوی گل محمدی، تن می‌شست.

این‌جا که ما ایستاده‌ایم، دورترین نقطه به خانه‌ی خداست و وقوف در عرفات، پس از نیم‌روز عرفه به پایان آمده است و این از ارکان حج تمتّع است.

دیشب در همان مکه لباس احرام پوشیده‌ایم، نیت کرده‌ایم و راهی این‌جا شده‌ایم که خارج از حدّ حرم است. وقوف در عرفات و مشعر و منا، نیّت می‌خواهد و درست مثل خواندن ِ نماز است. انگار الان قامت بسته‌ایم و سوره‌ی حمد را تلاوت کرده‌ایم. سپس نزدیک‌تر می‌شویم به کعبه، به مشعر می‌رویم. همین امشب، وقتی نماز مغرب را در این دیار خواندیم و سپیده‌ی صبح، باز هم نزدیک‌تر، به منا می‌رسیم که از آن‌جا تا خیابان‌های «عزیزیه» و شمال مکه راهی نیست. اگر چشم‌های تیزبین «زرقاء یمامه» آن زن افسانه‌ای عرب را داشتم، از همین‌جا می‌توانستم خانه‌ی کعبه را ببینم؛ از همین فاصله ۲۰ کیلومتری مسجدالحرام، به شرطی‌که کوه‌های مکه بگذارند! و می‌توانستم از این‌جا حجرالاسود و مقام ابراهیم را ببینم که درست روبه‌رویمان قرار دارند، می‌توانستم در ِ کعبه را ببینم، حجرالاسود را تماشا کنم و جای پای ابراهیم را نیز. ما الان درست روبه‌روی حجرالاسودیم و حرکت به سمت مشعر و منا، حرکت به سمت حِجر اسماعیل است.

علیرضا قزوه

حاجی حقیقی

در زمان‌های گذشته، شخصی از اصفهان، با وسائل زمان خود با شتر و کشتی و... برای انجام مراسم حجّ به مکّه رفت. در سرزمین منا -که مشغول اعمال آن‌جا بود- شبی در عالم خواب دید دو فرشته از طرف خدا فرود آمده‌اند و بر فراز جمعیت قرار گرفته‌اند. بعضی را می‌بینند، به او اشاره کرده و می‌گویند: «هذا حاجّ؛ این شخص حاجی است» (یعنی حجّش مورد قبول است) و بعضی را می‌بینند و به او اشاره کرده و می‌گویند: «هذا لیس بحاج؛ این شخص حاجی نیست». تا این‌که آن دو فرشته به بالای سر خودش رسیدند و گفتند: «هذا لیس بحاج؛ این شخص حاجی نیست»

آن مرد اصفهانی، هنگامی‌که بیدار شد، بسیار مضطرب گردید و در فکر فرو رفت که چه چیز باعث پذیرفته نشدن حجّش شده است. سرانجام به این نتیجه رسید که خمس و زکات اموالش را شاید به طور کامل نداده است. نامه‌ای به فرزندانش نوشت که من امسال در مکّه می‌مانم، شما همه‌ی اموال مرا دقیقاً به حساب بیاورید و وجوهات آن‌ها را بپردازید. نامه به آنان رسید و دستور پدر را اجرا کردند.

سال آینده، آن مرد اصفهانی در مراسم حج شرکت نمود و در سرزمین منا باز همان شب در عالم خواب دید دو فرشته بر فراز جمعیت حاجیان آمدند و اشاره به افراد می‌کردند، به بعضی می‌گفتند: «هذا حاجّ؛ این حاجی است» و به بعضی می‌گفتند «هذا لیس بحاج؛ این حاجی نیست» و وقتی که به آن مرد اصفهانی رسیدند، به او اشاره کرده و گفتند: «هذا لیس بحاجّ؛ این حاجی نیست.»

بار دیگر آن مرد اصفهانی شدیداً پریشان و نگران گردید و در فکر فرو رفت که آخر من چه کرده‌ام که حجّ من قبول نمی‌شود. در فکر خود به این نتیجه رسید که در اصفهان همسایه‌ی مستضعفی داشتم که دارای خانه‌ی کوچکی بود و من می‌خواستم خانه‌ی دو طبقه (و یا سه طبقه) بسازم. همسایه‌ام نزد من آمده بود و خواهش می‌کرد که ساختمان را زیاد بالا نبَرید تا خانه‌ی کوچک ما تاریک نگردد و جلوی نور خورشید را نگیرد؛ ولی من به خواهش او اعتنا نکردم و خانه‌ام را در دو طبقه یا سه طبقه بنا نمودم؛ شاید راز عدم قبولی حجّ من همین باشد.

مرد اصفهانی نامه‌ای برای بستگانش نوشت که من امسال نیز در مکّه می‌مانم و شما فلان همسایه را ببینید یا خانه‌اش را بفروشد و اگر نمی‌فروشد، دو طبقه خانه‌ی مرا خراب کنید تا خانه‌ی همسایه در تاریکی قرار نگیرد.

بستگان او پس از دریافت نامه جریان را به همسایه گفتند. همسایه به فروش خانه حاضر نشد، به ناچار طبقه‌ی بالای خانه‌ی مرد اصفهانی را طبق دستور او خراب کردند و در نتیجه همسایه‌ی او شادمان گردید.

موسم حج فرا رسید. این بار نیز همان شب، آن مرد اصفهانی در سرزمین منا در خواب دید دو فرشته بر فراز جمعیت آمدند و با اشاره به بعضی می‌گفتند: هذا حاجّ و به بعضی می‌گفتند: هذا لیس بحاجّ. وقتی که آن دو فرشته به آن مرد اصفهانی رسیدند، چندین بار گفتند: «هذا حاجّ، هذا حاجّ، هذا حاجّ

محمدی اشتهاردی، حکایت‌های شنیدنی، ص ۴۵ و ۴۸


 قال الباقر -علیه‌السلام-:

ما اقلّ الحجیج و اکثر الضجیج

چه قدر حاجی‌ها]ی واقعی[ کم‌اند، و ناله و گریه بسیار است.

اسرار مناسک حج (5)

حرکت به سوی عرفات

پس از توجه به نفس و تمایلات، این‌بار توجه به خداوند است.

عرفه؛ یعنی اعتراف بندگان در پیشگاه حق

«و اعترف بالخطایا بعرفات»

«و در عرفات به گناهان خویش اعتراف کن.»

مصباح الشریعه، باب۲۲

عرفه؛ یعنی کسب معرفت، معرفت مبدأ و معاد و تجدید عهد با توحید؛ معرفت نبوت و ولایت، معرفت آفاق و انفس، معرفت ربط آن‌ها با خدا.

عرفه؛ یعنی دیاری که انسان می‌تواند با توجه و تضرّع و دعا و توسل مخصوصاً به حضرت ولی عصر -عجل‌الله تعالی فرجه الشریف- که در آن سرزمین حضور دارند و حاجیان همگی در محضر اویند، به مرتبه‌ی بالای یقین برسد.

عرفات، سرزمین اولین انسان که هبوط کرد و دوباره راه صعود باز گرفت... سرزمین آدم و ابراهیم و محمد -صلی‌الله علیه و اله-، سرزمین تجلی کامل جبرئیل بر پیغبر -صلی‌الله علیه و آله- سرزمینی بی‌هیچ نشانه و ساختمانی... انسان است و زمین و آسمان...

پیغمبر -صلی‌الله علیه و آله- فرمودند:

«الحجُ عرفه»

حج، همان عرفه است.

اگر در این اولین منزل حج، روح و قلبت دگرگون شد و تحولی یافتی، و نیز در وقوف به مشعر این حالت را به کمال رساند، زیر بنای سایر مناسک مستحکم و خلل‌ناپذیر شده است.

در صحرای عرفات، صحرای محشر تصویر می‌شود و حاجی با تداعی قیامت و حساب و کتاب الهی، حالتی از انقطاع و تضرّع پیدا می‌کند که از او انسانی تحوّل یافته، متکامل و روی به آخرت و در خور «وصال» و تشرّف به «حرم» می‌سازد.

حرکت به جانب مشعر

«فاذا أفضتم من عرفات فاذکروالله عند المشعر الحرام»

«و هنگامی‌که از عرفات کوچ کردید، خدا را نزد مشعرالحرام یاد کنید.»

بقره/۱۹۸

این آیه‌ی کریمه برای حاجیانی که غروب روز نهم، به سوی مشعرالحرام کوچ می‌کنند، جذبه و حال و هوای ویژه‌ای دارد... «مشعر»، حرم است؛ «عرفات»، حرم نیست. تو برای ورود به حرم، از حرم، احرام بستی و برای آن‌که لایق حرم شوی، بیرون از حرم در صحرای عرفات، خود را بازشناختی و بازساختی و اینک شبانه عازم حرم خدایی.

مشعر، حرم است؛ منا، حرم است؛ مکه، حرم است؛ و تو مرحله به مرحله اجازه‌ی ورود می‌یابی...

مشعر به ما می‌آموزد آن‌چه از عرفه برداشت کرده‌ای، در این‌جا به واسطه‌ی یاد خدا در دل رسوخ دِه، و از دل به چشم و گوش و زبان و تمامی اعضاء جاری کن تا کلیه‌ی مشاعر، حیات دوباره‌ای پیدا کنند.

شب را در مشعر به کار تجهیز نیرو و تهیه‌ی سلاح برای نبرد با شیطان می‌پردازی...

حرکت به سوی منا

در درون ما نمی‌گنجد به غیـــــــــر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن دِه، که ما را دوست بس

«منا»؛ یعنی رجاء.

یعنی سرزمین امید و آرزو، رحمت، مغفرت، فضل، کرامت، استجابت دعا، سعادت و خیر دنیا و آخرت. و چرا چنین نباشد!؟ عاشق از معشوق پس از وصل چه می‌خواهد!؟ توجه، تلطّف و عنایت!

از این روی می‌توان گفت بهترین لذت‌ها در حج، لذت امید ِ بنده به خدا در منا است و شاید این‌که منا در میان همه‌ی اعمال مدتش بیشتر است، برای همین باشد که امید و رجاء بنده، نزد خدا، بهترین عبادات و بالاترین مقامات است.

در این سرزمین، با «تقصیر» بسیاری از محرّمات احرام حلال می‌شود و حاجی، در این‌جا پس از قربانی، لباس عادی خود را می‌پوشد و آماده برای وصل یار و ورود به حریم معبود و طواف خانه‌ی خدا و سعی صفا و مروه می‌شود.

در منا جهاد روزانه و تأملات شبانه تواماً انجام می‌گیرد و این هر دو مکمّل یک‌دیگرند.


پ.ن: گفته‌اند کلمه‌ی «منی» برگرفته از این سخن جبرئیل به آدم -علیه‌السلام- است که «تَمَنّی الجَنَّه؟».... «آیا آرزوی بهشت داری؟»

ادامه دارد...

پیامبر دوست‌داشتنی (5)

کودکان و نوجوانان

  • با حفظ شخصیت کودکان، بیشترین شوخی را با بچه‌ها می‌کردند.
  • تاریخ‌نویسان نوشته‌اند: «مهربانی با کودکان، شیوه و روش رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- بود.»
  • به والدین سفارش می‌کردند: «با فرزندانتان به عدالت رفتار کنید؛ همان‌گونه که دوست دارید با شما به نیکی و مهربانی و عدالت رفتار شود.»
  • به پدر و مادری که از گریه‌ها و بی‌تابی‌های کودک برمی‌آشوبند و طفل بی‌دفاع را به باد کتک می‌گیرند، می‌فرمایند: «فرزندانتان را به خاطر گریه‌هایشان نزنید.»
  • نفرین کردن فرزندان را خوش نمی‌داشتند و می‌فرمودند: «هر مردی که فرزندش را نفرین کند، بی‌نوا شود.»
  • می‌فرمودند: «زمانی‌که به خردسالان وعده‌ای دادید، بدان وفا کنید. آنان شما را روزی‌دِه خود می‌پندارند.»
  • از کنار کودکان که می‌گذشتند، به آنان سلام می‌کردند و می‌گفتند تا پایان عمر این رفتار را ترک نخواهند کرد.
  • می‌فرمودند: «کودکان، گُل‌های خوشبوی خداوندی‌اند.» آن‌ها را در دامن خویش می‌نشانیدند و می‌بوسیدندشان. بسیار می‌شد که بر دهانشان بوسه می‌زدند و می‌فرمودند: «فرزندانتان را بسیار ببوسید. برای هر بوسه‌تان در بهشت مقامی است.»

احترام و مهرورزی

  • به مردان سفارش می‎‌کردند: «کسی که همسری گرفته است، باید او را گرامی بدارد.»
  • به مردان هشدار می‌دادند: «خداوند همه‌ی گناهان را ]با شرایطی[ می‌بخشد، جز کسی را که... مهریه را انکار کند ]و در روایتی دیگر: پرداخت آن را به تأخیر افکنَد[
  • دوست داشتن زنان ]=همسران[ و آگاه کردن آن‌ها از این محبت را مستحب اعلام کردند.
  • می‌فرمودند: «این که مرد به زنش بگوید: «تو را دوست دارم»، هرگز از دل زن بیرون نمی‌رود.»
  • به مردانی که گمان می‎بردند عشق به همسر -هرچند مانع از انجام وظایف دینی نشود- چندان کار پسندیده‌ای نیست، می‌فرمودند: «به خاندان ما هفت چیز داده‌اند که نه به پیشینیان ما داده‌اند و نه به کسانی که پس از ما می‌آیند خواهند داد: ... ]یکی از آن‌ها[ عشق به زنان ]=همسران[ است.»
  • محبت به زنان و چشم‌پوشی از اشتباهات آن‌ها را مستحب برشمردند.
  • در سفارشی طولانی فرمودند: «برادرم جبرئیل... هماره سفارش زنان را به من می‌کرد تا آن‌جا که گمان بُردم روا نیست مرد ]با اعتراض[ به همسرش بگوید: اَه!»
  • بهترین شما کسی است که... برای همسرش بهترین ]شوهر[ است.

راه رفتن

  • با یارانشان که راه می‌رفتند، اصحاب پیشاپیش ایشان می‌رفتند و خود در پی آن‌ها. می‌فرمودند: «پشت سرم را برای فرشتگان بگذارید.»
  • خوششان نمی‌آمد دیگران پشت سرشان حرکت کنند؛ امّا دو طرف ایشان راه می‌رفتند.
  • چون راه می‌رفتند، به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کردند.
  • با وقار گام برمی‌داشتند. قدم‌هایشان کشیده و سریع بود؛ بدون این‌که شتابی در رفتنشان مشاهده شود. و چنان راه می‎رفتند که هرکسی می‌دید، می‎فهمید آن حضرت خسته و ناتوان نیست.

پاکی داخل انسان است که مهم است!

انشاءالله می‌رویم میقات و آن‎‌جا احرام می‌بندیم. وقتی رسیدیم به میقات دیگر وقت تمام می‌شود، اوقات تمام می‌شود. میقات یعنی محلّی که نزدیک خانه است. از دنیا خلاص می‌شوید. حدود طبیعت تمام شد، نزدیک بیت‌الله الحرام رسیده‌اید.

راه هم همین‌طور است. اگر مقصدتان خدا باشد، یک مقدار که رفتید، می‌بینید میقات نزدیک است. به میقات که نزدیک شُدید، مُحرم می‌شوید. لبیک می‌گویید و از دنیا راحت می‌شوید. می‌گویید راحت شدم، مجهّز شدم برای تو. راه معنوی‌تان را عرض می‌کنم یکی دو لُنگ لازم است که آن هم از نور است. لابد میّت را دیده‌اید یک پارچه می‌بندند به کمرش، یک پارچه هم به تنش می‌پیچند، سپس با یک سراسری هم بدنش را می‌پوشانند. احرام هم دو قطعه پارچه است.

برای کفن سه قطعه واجب است؛ احرام، لُنگ، یکی هم سراسری. میّت را در سراسری می‌پیچند و مثل ماهی درست می‌کنند! گویا بناست او را به دریا بیاندازند، دریای توحید. نیّتتان هم همین‌هاست. جمع می‌شوید، با خدای خودتان انس می‌گیرید به ذکر و یاد خدا، خدا هم راه را باز می‌کند. و الّا این طرف و آن طرف پریدن خوب نیست. نفس خود انسان مقدّم است. پاکی داخل انسان است که مهم است.

سَنُرینم آیاتِنا فی الافاق ِ وَ فی اَنفُسِهم. بشر آفاق را می‌گردد، باز برمی‌گردد به نفس خودش. حَتّی یَتَبَیّنَ لَهُم اَنَّهُ الحقُّ می‌بینید حق در خانه بود. می‌گوید من در آسمان‌ها می‌گشتم، در زمین می‌گشتم، در نفس ِ خودم بالا و پائین می‌دویدم، می‌گفتم این‌جور کنم آن‌جور کنم، یک‌وقت واضح شد حق این‌جا تشریف داشته و من نمی‌دانستم. البته حق همه جا هست، این‌جا هم هست. می‌پرسی ایران هم هست، می‌گویم بله هست؛ همه جا هست. ممکن است کسی بپرسد وقتی همه جا هست، پس برای چه مکّه می‌رویم؟ برای چه کربلا می‌رویم؟ برای چه شهید می‌دهیم؟ همین‌طور ایراد می‌کند. گفت: نفهمیدم آن وقت که هیچ حالیمان نبود آن همه این‌جا و آن‌جا می‌دویدیم؛ حالا که بینا هستیم، چرا نرویم تماشا کنیم؟

سیاحَة َ اُمَّتی فِی شَهر ِ الله

مستدرک الوسائل، جلد۱۶، صفحه۵۴

به راستی هم سیاحت دارد!

از مجالس مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

و اینک مسجد شجره، میقات؛ به اقتدای پیغمبر -صلی‌الله علیه و آله-

و عصرگاه، میان این بنای زیبا که گام می‌زنی، شاید نمی‌اندیشی که این منزل هم اولین منزل تو و هم آخرین منزلت در این سفر است.

جامه که از تن برمی‌گیری، سفیدی احرام که بر تن می‌کنی، گویی سنگینی یک عمر آلودگی از پشت تو برداشته می‌شود و میان این جمعیت عظیم که می‌آیی، این روز حشر است که به رای‌العین می‌بینی، چه هیبتی، چه مهابتی و چه خوفناک. «اللهم هوّن علینا سکرات الموت و ما بعد الموت» و این کفن سفید را که بر تن می‌کنی، تازه می‌فهمی چه شهوتی داری به این زندگی بی‌مقدار و چه زیباست سبک‌بال رفتن به سوی پروردگار و این است که همه چیز از خوب و بد را از خود می‌کنی. صاف ِ صاف، بی‌چیز ِ بی‌چیز، فقیر ِ فقیر. میان این جمعیت پریشان که قدم می‌زنی، میان دلت آشوب است که «اَفمن کان مؤمناً کَمَن کان فاسقاً لایستوون» و در این حشر بزرگ، معامله با تو چگونه خواهد بود؟ به عدل یا به فضل.

احرام که می‌بندی، مُحرم که می‌شوی، نیت که می‌کنی، خزنه‌ی حشر از مشرق تا مغرب آماده‌اند که حسابت کشند و تو آشفته و بی‌سامان که این‌ بار ِ عظیم عصیان را میان کدام جامه‌ای پنهان کنم؟ کدام پناهی بیابم از این وحشت عظیم؟ و کدام غیاثی بجویم از این عذاب الیم؟

«فاغث یا غیاث المستغیثین»

و جز این چه می‌توانی بگویی که تو را، راه فراری نیست. و چه دوست داری برگردی به دنیا که طاعتی به‌جا آوری: «ربّ لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» و کنار مسلمین و همراه مؤمنین که اجازه‌ی نماز می‌یابی، تو گویی اجازه‌ات داده‌اند که دوباره برگردی و دو رکعتی نماز ذخیره کنی و چه زیباست!

حرف‌هایت را که زدی، حساب خود را که کشیدی، آرام که شدی، تازه می‌فهمی به قدم‌گاه رسول الله -صلی‌الله علیه و آله- قدم گذاشتی و این زمین محل احرام افضل انبیاء عالم است و چه عطر رضوانی از این کوی برمی‌آید و آشوب صدر اسلامی برپا است و چه اصحاب حاضر به یراقند برای مشایقت.

تو هم پشت سر اصحاب، به اقتدای پیغمبر -صلی‌الله علیه و آله-، آماده شو برای آغاز راه...

سید مجید حسینی

اسرار مناسک حج (4)

احرام

نخستین گام حج یا عمره، «احرام» است و مقدمه‌ی احرام، غسل احرام است که حقیقت این غسل، توبه و رجوع است.

حکمت احرام آن است که وقتی زائر به میقات می‌رسد، در ذهن خویش صورت اقدام برای ورود به حرم الهی و مراعات محرّمات و حرمت نهادن به اوامر خدا را ترسیم کند و همه‌ی اعمال را با همین نیّت و ذهنیت انجام دهد.

از امام صادق -علیه‌السلام- نقل شده است:

«احرم من کل شیء یمنعک عن ذکر الله و یحجبک عن طاعته»

محرم شو از هر چیزی که تو را از یاد خدا منع می‌کند و از بندگی او باز می‌دارد.

مصباح الشریعه، باب۲۲

و چه زیباست وحدت ریشه‌ای «حرم» و «احرام» که به یک تعبیر دقیق می‌توان «احرام» را بازسازی «حرم» در وجود «مُحرم» شمرد: حاجی که احرام برمی‌بندد، گویا «حرم امن خدا» را در «وجود خود» به وجود می‌آورد و منطقه‌ی وجود خویش را منطقه‌ی ممنوعه و منطقه‌ی صلح و آرامش و منطقه‌ی امن و امان اعلام می‌دارد...

برای این‌که احساس در جان زائر اثر عمیق بگذارد، خواسته شده که وضع ظاهری خویش را که نمودار شئون دنیوی و حالت اهل دنیاست، تغییر دهد و لباس آخرت بپوشد و شبیه آنان گردد که با مرگ، به آخرت قدم می‌گذارند و از جامه‌های دنیوی عریان می‌شوند.

احرام، مُحرم را با دیگران هم‌سان می‌سازد و امتیازات و مرزهای تشخّص و نمودهای برتری را از میان برمی‌دارد و همگان را یک‌سان در پیشگاه خدا به تکرار شعار واحد می‌کشاند: «لبّیک اللهمَّ لبّیک...»

حاجی پس از احرام، حالتی فرشته‌گونه می‌یابد: پاک از آلودگی‌های مادّی، از شهوت، از غضب و از هرچه که ممیزات حیوانی اوست...

تلبیه

«لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، انّ الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک»

تلبیةالاحرام در حج، نقشی همگون با تکبیرةالاحرام در نماز دارد، و همان‌طوری که نمازگزار زمانی می‌تواند با پروردگارش مناجات کند که از آستانه‌ی تکبیرةالاحرام بگذرد، در حج نیز زمانی انسان به لقای حق بار می‌یابد که از درگاه تلبیةالاحرام بگذرد.

بر زبان آوردن ذکر «لبّیک»، بیان‌گر آمادگی روحی برای پذیرش هر ندا و فرمانی است که تکلیفی شرعی را در بردارد، چه امر باشد و چه نهی.

صاحب‌دلی با لباس چرکین به حضور صاحب‌مقامی بار یافت.

به او گفتند با این لباس چرکین به حضور رفتن، عیب است. پاسخ داد با لباس چرکین پیش صاحب‌مقام رفتن عیب نیست؛ با همان لباس از حضور او بازگشتن عیب است!

تنها واجب ِ حج که از مقوله‌ی «لفظ» است و «کلام» -به جز نماز ِ طواف که همان نماز معمولی شناخته شده است- همین کلمات پُر جلال و شکوه است! در سراسر حج، حاجی هیچ سخن و ذکر و ورد و دعای واجبی به جز همین «لبیک»های واجب ندارد.

در حقیقت حج نمایش ِ بیشترین «عمل» است همراه با «کمترین» و «کوتاه‌ترین» گفتار!

امام سجاد -علیه‌السلام-:

سیدی عبدک ببابک اقامته الخاصه بین یدیک...

خدایا! فقر و تهی‌دستی ما را به این‌جا کشانده است؛ ما چیزی نیاورده‌ایم، آمده‌ایم تا چیزی ببریم. هرچه داریم از توست، و ما اگر تهی‌دست و بی‌چیز نبودیم، به گدایی درگهت نمی‌آمدیم.

ادامه دارد...

 


پ.ن۱: نماز در میقات قبل از احرام، مستحب است؛ و معنای نماز قبل از احرام، آن است که «خدایا! من با ستون دین ِ تو، به تو نزدیک شدم.»

پ.ن۲: شاید سرّ این‌که مستحب است حداقل ۷۰ مرتبه تلبیه را تکرار کنیم، آن است که حداقل در یکی از این دفعات، توفیق راه یافتن به مقام حضور را بیابیم.

پیامبر دوست‌داشتنی (4)

حق‌گرایی

  • در شادمانی و خشم، جز حق نمی‌گفتند. حق را اِعمال می‌کردند، گرچه در ظاهر به ضرر خودشان یا دوستانشان بود.
  • به یارانشان توصیه می‌کردند: «سخن حق را از هرکه شنیدی بپذیر، گرچه دشمن بیگانه باشد؛ و ناحق را از هرکس شنیدی نپذیر، گرچه دوست نزدیک ]ات[ باشد.»
  • اگر پای حقی در میان می‌آمد، دیگر کسی را نمی‌شناختند و احدی را یارای ایستادگی در مقابل آن عزیز نبود، تا آن‌که آن حق را یاری کنند.

وفای به عهد

  • در وفای به عهد، پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- از همگان پیشی گرفته، و امین‌ترین مردم به پیمان بودند.

امام رضا -علیه‌السلام- فرمودند: «ما خاندانی هستیم که وعده‌ای را که می‌دهیم، به‌سان ِ بدهی می‌دانیم که باید به آن وفا کنیم؛ هم‌چنان که رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- چنین می‌کردند.»

  • در تمامی پیمان‌هایی که با قبایل گوناگون عرب و یهودیان و تَرسایان بستند، هیچ‌کدام از آن‌ها را پای‌مال نکردند و تا زمانی‌که آن‌ها پیمان را نشکستند، عهد را محترم شمردند؛ گرچه مورد انتقاد یاران نزدیکشان قرار گرفتند.
  • پیمان‌شکنی را گناهی بس بزرگ می‌شمردند و می‌فرمودند: «کسی که یهودی یا ترسایی را که با دولت اسلامی پیمان دارد بکُشد، بوی بهشت را -که از فاصله‌ی چهل سال استشمام می‌شود- نخواهد بویید.»

آراستگی

  • به مردی فرمودند: «]موی سر و سیمای[ خویش را اصلاح کن؛ این کار بر زیبایی‌ات می‌افزاید.»
  • می‌فرمودند: «وقتی محاسن را در مشت گیرند، هرچه از مشت بیشتر باشد، باید کوتاه شود.»
  • فرمودند: «کسی از شما شارب خود را بلند نکند؛ زیرا شیطان ]=میکروب[ آن را پنهان‌گاه خود قرار می‌دهد.»
  • چیدن مو از بینی را مستحب اعلام کردند و فرمودند: «شارب و موی بینی خود را بچینید و خود را بر این کار مُلزم کنید. این کار بر زیبایی شما می‌افزاید.»
  • شانه زدن موی بلند را مستحب برشمردند. فرمودند که شانه زدن برای هر نماز -مستحب و واجب- پاداش دارد.
  • می‌فرمودند: «کسی که موی دارد، یا آن را کوتاه کند، یا آن را به خوبی سامان دهد.» از مردان می‌خواستند ناخن‌هایشان را کوتاه کنند.
  • می‌فرمودند: «لباس‌های خود را بشویید؛ موهای خود را کوتاه کنید؛ مسواک بزنید؛ آراسته و پاکیزه باشید؛ زیرا یهودیان چنین نکردند و زنانشان زناکار شدند.»

راوی می‌گوید:

نزد پیامبر گرامی -صلی‌الله علیه و آله- با لباسی ژولیده نشسته بودم. حضرت از من پرسیدند: «دارایی داری؟»

عرض کردم: «آری ای فرستاده‌ی خدا، از هر نوعش دارم.»

فرمودند: «هنگامی‌که پروردگار به تو دارایی می‌دهد، باید تأثیرش در ]زندگی[ تو دیده شود.»

  • به آینه یا آب می‌نگریستند و موهایشان را شانه می‌زدند.
  • افزون بر آراستگی برای همسرانشان، برای دوستانش نیز خود را می‌آراستند.

توسل به حضرت سیدالشهدا -علیه‌السلام-

شخصی به نام میرزا علی یزدی -که از ارادتمندان خاندان عترت بود- نقل می‌کند:

پدرم سخت مریض شد و به ما امر کرد که او را به مسجد ببریم.

گفتیم: «برای شما بد است، چون تجّار و اشراف به عیادت شما می‌آیند و در مسجد مناسب نیست». گفت: «می‌خواهم در خانه‌ی خدا بمیرم» و علاقه‌ی شدیدی به مسجد داشت. ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که خیلی مرضش شدید شد، او را به منزل بردیم و برای ما یقین شد که تا فردا صبح خواهد مُرد.

هنگام سحر شد، ناگاه من و برادرم را صدا زد. نزدش رفتیم؛ دیدیم عرق بسیاری کرده است. به ما گفت: «آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی‌میرم و از این مرض خوب می‌شوم.» ما حیران و سرگردان شدیم. دیگر اثری از مرض در او نبود، ولی ما نپرسیدیم که چگونه خوب شده است و این برای ما معمایی باقی ماند.

موسم حج نزدیک شد. به تصفیه حساب و اصلاح کارهایش پرداخت و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا این‌که با نخستین قافله حرکت کرد. به بدرقه‌اش رفتیم و شب را با او بودیم.

در آن شب به ما گفت:

از من نپرسیدید که چرا نمُردم و خوب شدم؟ اینک به شما خبر می‌دهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم، پس در آن حال خود را در محله‌ی یهودی‌ها دیدم و از بوی گند و هول ِ منظره‌ی آن‌ها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مُردم جزو آن‌ها خواهم بود.

پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم. ندایی شنیدم که می‌گفت: «این‌جا محلّ ترک‌کنندگان حج است.» گفتم: «پس چه شد توسّلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام-» ناگاه آن منظره‌ی هول‌انگیز به منظره‌ی فرح‌بخش مبدّل شد و به من گفتند: «تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت، ده سال بر عمر تو افزوده شد و تأخیر در مرگت افتاد تا حجّ واجب را به‌جای آوری» و می‌بینید که اینک عازم حج هستم.

پدرم ده سال بعد در همان روزها از دنیا رفت در حالی‌که حجّ واجب خود را به جای آورده بود.

داستان‌های شگفت، ص۱۳۳


از پیامبر اکرم -صلی‌الله علیه و آله- روایت شده که فرمودند:

کسی که حجّ واجب خود را بدون این‌که مرضی بازدارنده، یا حاجتی لازم، یا فرمان‌روایی ظالم مانع شود به‌جای نیاورد و بمیرد، به دین یهودی یا مسیحی مُرده است.

در میقات

تمثیل ِ حج، تمثیل ِ آفرینش انسان است

و تو، ای انسان

ای آن‌که مشتاقانه به لقای محبوب شتافته‌ای

این‌جا تمثیل مرگ است، که فرمود:

موتوا قبل َ اَن تموتوا

و این کفن است که می‌پوشی

تا پیش از آن‌که مرگ تو را دریابد

تو با پای خویشتن به مقتل عشق بشتابی

و به مذبح معشوق.

و چه می‌گویی؟... لبیک اللهم لبیک...

اکنون که میقات آمده‌ای

و تمثیل میقات تمثیل وعده‌گاه قیامت است، که فرمود:

قل انَّ الاولینَ و الاخرین * لَمجموعونَ الی میقاتِ یوم ٍ معلوم

واقعه/۴۹و۵۰

و اکنون تو به میقات آمده‌ای و این‌جا

باب ورود به حریم کبریایی است.

ای آن‌که از خود به سوی خدا گریخته‌ای

و به ندای آسمانی فَفِرّوا اِلی الله لبیک گفته‌ای

ورود به حرم کبریایی، بی‌احرام جایز نیست

و تو نخست باید باطن را از حبّ ماسِویَ‌الله تطهیر کنی

و این‌گونه، لباس عصیان را که شیطان بر تو پوشانده است از تن برآوری

و لباس ورود به حرم عشق بپوشی

و تمثیل احرام همین است:

سفید است، چراکه کفن است

و دوخت و آرایش ندارد، چراکه لباس تقواست.

رنگ‌ها از رخساره‌ها پریده است و...

دل‌ها در سینه‌ها می‌لرزد و...

صداها در گلوها پیچیده است

چراکه لحظه‌ی تشرّف نزدیک است

و دعوت‌ها به اجابت رسیده

و حضرت حق جلّ و علا تو را به حرم خوانده است.

بشتاب، بشتاب

ای از خود گذشته، به سوی خدا بشتاب!

لبّیکَ اللهمَّ لَبّیک

لَبّیک لا شَریکَ لَکَ لبّیک

اِنّ الحَمدَ و النّعمة لَکَ و المُلک

لا شَریکَ لَکَ لبّیک

شهید سید مرتضی آوینی