اسرار مناسک حج (5)

حرکت به سوی عرفات

پس از توجه به نفس و تمایلات، این‌بار توجه به خداوند است.

عرفه؛ یعنی اعتراف بندگان در پیشگاه حق

«و اعترف بالخطایا بعرفات»

«و در عرفات به گناهان خویش اعتراف کن.»

مصباح الشریعه، باب۲۲

عرفه؛ یعنی کسب معرفت، معرفت مبدأ و معاد و تجدید عهد با توحید؛ معرفت نبوت و ولایت، معرفت آفاق و انفس، معرفت ربط آن‌ها با خدا.

عرفه؛ یعنی دیاری که انسان می‌تواند با توجه و تضرّع و دعا و توسل مخصوصاً به حضرت ولی عصر -عجل‌الله تعالی فرجه الشریف- که در آن سرزمین حضور دارند و حاجیان همگی در محضر اویند، به مرتبه‌ی بالای یقین برسد.

عرفات، سرزمین اولین انسان که هبوط کرد و دوباره راه صعود باز گرفت... سرزمین آدم و ابراهیم و محمد -صلی‌الله علیه و اله-، سرزمین تجلی کامل جبرئیل بر پیغبر -صلی‌الله علیه و آله- سرزمینی بی‌هیچ نشانه و ساختمانی... انسان است و زمین و آسمان...

پیغمبر -صلی‌الله علیه و آله- فرمودند:

«الحجُ عرفه»

حج، همان عرفه است.

اگر در این اولین منزل حج، روح و قلبت دگرگون شد و تحولی یافتی، و نیز در وقوف به مشعر این حالت را به کمال رساند، زیر بنای سایر مناسک مستحکم و خلل‌ناپذیر شده است.

در صحرای عرفات، صحرای محشر تصویر می‌شود و حاجی با تداعی قیامت و حساب و کتاب الهی، حالتی از انقطاع و تضرّع پیدا می‌کند که از او انسانی تحوّل یافته، متکامل و روی به آخرت و در خور «وصال» و تشرّف به «حرم» می‌سازد.

حرکت به جانب مشعر

«فاذا أفضتم من عرفات فاذکروالله عند المشعر الحرام»

«و هنگامی‌که از عرفات کوچ کردید، خدا را نزد مشعرالحرام یاد کنید.»

بقره/۱۹۸

این آیه‌ی کریمه برای حاجیانی که غروب روز نهم، به سوی مشعرالحرام کوچ می‌کنند، جذبه و حال و هوای ویژه‌ای دارد... «مشعر»، حرم است؛ «عرفات»، حرم نیست. تو برای ورود به حرم، از حرم، احرام بستی و برای آن‌که لایق حرم شوی، بیرون از حرم در صحرای عرفات، خود را بازشناختی و بازساختی و اینک شبانه عازم حرم خدایی.

مشعر، حرم است؛ منا، حرم است؛ مکه، حرم است؛ و تو مرحله به مرحله اجازه‌ی ورود می‌یابی...

مشعر به ما می‌آموزد آن‌چه از عرفه برداشت کرده‌ای، در این‌جا به واسطه‌ی یاد خدا در دل رسوخ دِه، و از دل به چشم و گوش و زبان و تمامی اعضاء جاری کن تا کلیه‌ی مشاعر، حیات دوباره‌ای پیدا کنند.

شب را در مشعر به کار تجهیز نیرو و تهیه‌ی سلاح برای نبرد با شیطان می‌پردازی...

حرکت به سوی منا

در درون ما نمی‌گنجد به غیـــــــــر از دوست کس

هر دو عالم را به دشمن دِه، که ما را دوست بس

«منا»؛ یعنی رجاء.

یعنی سرزمین امید و آرزو، رحمت، مغفرت، فضل، کرامت، استجابت دعا، سعادت و خیر دنیا و آخرت. و چرا چنین نباشد!؟ عاشق از معشوق پس از وصل چه می‌خواهد!؟ توجه، تلطّف و عنایت!

از این روی می‌توان گفت بهترین لذت‌ها در حج، لذت امید ِ بنده به خدا در منا است و شاید این‌که منا در میان همه‌ی اعمال مدتش بیشتر است، برای همین باشد که امید و رجاء بنده، نزد خدا، بهترین عبادات و بالاترین مقامات است.

در این سرزمین، با «تقصیر» بسیاری از محرّمات احرام حلال می‌شود و حاجی، در این‌جا پس از قربانی، لباس عادی خود را می‌پوشد و آماده برای وصل یار و ورود به حریم معبود و طواف خانه‌ی خدا و سعی صفا و مروه می‌شود.

در منا جهاد روزانه و تأملات شبانه تواماً انجام می‌گیرد و این هر دو مکمّل یک‌دیگرند.


پ.ن: گفته‌اند کلمه‌ی «منی» برگرفته از این سخن جبرئیل به آدم -علیه‌السلام- است که «تَمَنّی الجَنَّه؟».... «آیا آرزوی بهشت داری؟»

ادامه دارد...

پیامبر دوست‌داشتنی (5)

کودکان و نوجوانان

  • با حفظ شخصیت کودکان، بیشترین شوخی را با بچه‌ها می‌کردند.
  • تاریخ‌نویسان نوشته‌اند: «مهربانی با کودکان، شیوه و روش رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- بود.»
  • به والدین سفارش می‌کردند: «با فرزندانتان به عدالت رفتار کنید؛ همان‌گونه که دوست دارید با شما به نیکی و مهربانی و عدالت رفتار شود.»
  • به پدر و مادری که از گریه‌ها و بی‌تابی‌های کودک برمی‌آشوبند و طفل بی‌دفاع را به باد کتک می‌گیرند، می‌فرمایند: «فرزندانتان را به خاطر گریه‌هایشان نزنید.»
  • نفرین کردن فرزندان را خوش نمی‌داشتند و می‌فرمودند: «هر مردی که فرزندش را نفرین کند، بی‌نوا شود.»
  • می‌فرمودند: «زمانی‌که به خردسالان وعده‌ای دادید، بدان وفا کنید. آنان شما را روزی‌دِه خود می‌پندارند.»
  • از کنار کودکان که می‌گذشتند، به آنان سلام می‌کردند و می‌گفتند تا پایان عمر این رفتار را ترک نخواهند کرد.
  • می‌فرمودند: «کودکان، گُل‌های خوشبوی خداوندی‌اند.» آن‌ها را در دامن خویش می‌نشانیدند و می‌بوسیدندشان. بسیار می‌شد که بر دهانشان بوسه می‌زدند و می‌فرمودند: «فرزندانتان را بسیار ببوسید. برای هر بوسه‌تان در بهشت مقامی است.»

احترام و مهرورزی

  • به مردان سفارش می‎‌کردند: «کسی که همسری گرفته است، باید او را گرامی بدارد.»
  • به مردان هشدار می‌دادند: «خداوند همه‌ی گناهان را ]با شرایطی[ می‌بخشد، جز کسی را که... مهریه را انکار کند ]و در روایتی دیگر: پرداخت آن را به تأخیر افکنَد[
  • دوست داشتن زنان ]=همسران[ و آگاه کردن آن‌ها از این محبت را مستحب اعلام کردند.
  • می‌فرمودند: «این که مرد به زنش بگوید: «تو را دوست دارم»، هرگز از دل زن بیرون نمی‌رود.»
  • به مردانی که گمان می‎بردند عشق به همسر -هرچند مانع از انجام وظایف دینی نشود- چندان کار پسندیده‌ای نیست، می‌فرمودند: «به خاندان ما هفت چیز داده‌اند که نه به پیشینیان ما داده‌اند و نه به کسانی که پس از ما می‌آیند خواهند داد: ... ]یکی از آن‌ها[ عشق به زنان ]=همسران[ است.»
  • محبت به زنان و چشم‌پوشی از اشتباهات آن‌ها را مستحب برشمردند.
  • در سفارشی طولانی فرمودند: «برادرم جبرئیل... هماره سفارش زنان را به من می‌کرد تا آن‌جا که گمان بُردم روا نیست مرد ]با اعتراض[ به همسرش بگوید: اَه!»
  • بهترین شما کسی است که... برای همسرش بهترین ]شوهر[ است.

راه رفتن

  • با یارانشان که راه می‌رفتند، اصحاب پیشاپیش ایشان می‌رفتند و خود در پی آن‌ها. می‌فرمودند: «پشت سرم را برای فرشتگان بگذارید.»
  • خوششان نمی‌آمد دیگران پشت سرشان حرکت کنند؛ امّا دو طرف ایشان راه می‌رفتند.
  • چون راه می‌رفتند، به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کردند.
  • با وقار گام برمی‌داشتند. قدم‌هایشان کشیده و سریع بود؛ بدون این‌که شتابی در رفتنشان مشاهده شود. و چنان راه می‎رفتند که هرکسی می‌دید، می‎فهمید آن حضرت خسته و ناتوان نیست.

پاکی داخل انسان است که مهم است!

انشاءالله می‌رویم میقات و آن‎‌جا احرام می‌بندیم. وقتی رسیدیم به میقات دیگر وقت تمام می‌شود، اوقات تمام می‌شود. میقات یعنی محلّی که نزدیک خانه است. از دنیا خلاص می‌شوید. حدود طبیعت تمام شد، نزدیک بیت‌الله الحرام رسیده‌اید.

راه هم همین‌طور است. اگر مقصدتان خدا باشد، یک مقدار که رفتید، می‌بینید میقات نزدیک است. به میقات که نزدیک شُدید، مُحرم می‌شوید. لبیک می‌گویید و از دنیا راحت می‌شوید. می‌گویید راحت شدم، مجهّز شدم برای تو. راه معنوی‌تان را عرض می‌کنم یکی دو لُنگ لازم است که آن هم از نور است. لابد میّت را دیده‌اید یک پارچه می‌بندند به کمرش، یک پارچه هم به تنش می‌پیچند، سپس با یک سراسری هم بدنش را می‌پوشانند. احرام هم دو قطعه پارچه است.

برای کفن سه قطعه واجب است؛ احرام، لُنگ، یکی هم سراسری. میّت را در سراسری می‌پیچند و مثل ماهی درست می‌کنند! گویا بناست او را به دریا بیاندازند، دریای توحید. نیّتتان هم همین‌هاست. جمع می‌شوید، با خدای خودتان انس می‌گیرید به ذکر و یاد خدا، خدا هم راه را باز می‌کند. و الّا این طرف و آن طرف پریدن خوب نیست. نفس خود انسان مقدّم است. پاکی داخل انسان است که مهم است.

سَنُرینم آیاتِنا فی الافاق ِ وَ فی اَنفُسِهم. بشر آفاق را می‌گردد، باز برمی‌گردد به نفس خودش. حَتّی یَتَبَیّنَ لَهُم اَنَّهُ الحقُّ می‌بینید حق در خانه بود. می‌گوید من در آسمان‌ها می‌گشتم، در زمین می‌گشتم، در نفس ِ خودم بالا و پائین می‌دویدم، می‌گفتم این‌جور کنم آن‌جور کنم، یک‌وقت واضح شد حق این‌جا تشریف داشته و من نمی‌دانستم. البته حق همه جا هست، این‌جا هم هست. می‌پرسی ایران هم هست، می‌گویم بله هست؛ همه جا هست. ممکن است کسی بپرسد وقتی همه جا هست، پس برای چه مکّه می‌رویم؟ برای چه کربلا می‌رویم؟ برای چه شهید می‌دهیم؟ همین‌طور ایراد می‌کند. گفت: نفهمیدم آن وقت که هیچ حالیمان نبود آن همه این‌جا و آن‌جا می‌دویدیم؛ حالا که بینا هستیم، چرا نرویم تماشا کنیم؟

سیاحَة َ اُمَّتی فِی شَهر ِ الله

مستدرک الوسائل، جلد۱۶، صفحه۵۴

به راستی هم سیاحت دارد!

از مجالس مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

و اینک مسجد شجره، میقات؛ به اقتدای پیغمبر -صلی‌الله علیه و آله-

و عصرگاه، میان این بنای زیبا که گام می‌زنی، شاید نمی‌اندیشی که این منزل هم اولین منزل تو و هم آخرین منزلت در این سفر است.

جامه که از تن برمی‌گیری، سفیدی احرام که بر تن می‌کنی، گویی سنگینی یک عمر آلودگی از پشت تو برداشته می‌شود و میان این جمعیت عظیم که می‌آیی، این روز حشر است که به رای‌العین می‌بینی، چه هیبتی، چه مهابتی و چه خوفناک. «اللهم هوّن علینا سکرات الموت و ما بعد الموت» و این کفن سفید را که بر تن می‌کنی، تازه می‌فهمی چه شهوتی داری به این زندگی بی‌مقدار و چه زیباست سبک‌بال رفتن به سوی پروردگار و این است که همه چیز از خوب و بد را از خود می‌کنی. صاف ِ صاف، بی‌چیز ِ بی‌چیز، فقیر ِ فقیر. میان این جمعیت پریشان که قدم می‌زنی، میان دلت آشوب است که «اَفمن کان مؤمناً کَمَن کان فاسقاً لایستوون» و در این حشر بزرگ، معامله با تو چگونه خواهد بود؟ به عدل یا به فضل.

احرام که می‌بندی، مُحرم که می‌شوی، نیت که می‌کنی، خزنه‌ی حشر از مشرق تا مغرب آماده‌اند که حسابت کشند و تو آشفته و بی‌سامان که این‌ بار ِ عظیم عصیان را میان کدام جامه‌ای پنهان کنم؟ کدام پناهی بیابم از این وحشت عظیم؟ و کدام غیاثی بجویم از این عذاب الیم؟

«فاغث یا غیاث المستغیثین»

و جز این چه می‌توانی بگویی که تو را، راه فراری نیست. و چه دوست داری برگردی به دنیا که طاعتی به‌جا آوری: «ربّ لولا اخرتنی الی اجل قریب فاصدق و اکن من الصالحین» و کنار مسلمین و همراه مؤمنین که اجازه‌ی نماز می‌یابی، تو گویی اجازه‌ات داده‌اند که دوباره برگردی و دو رکعتی نماز ذخیره کنی و چه زیباست!

حرف‌هایت را که زدی، حساب خود را که کشیدی، آرام که شدی، تازه می‌فهمی به قدم‌گاه رسول الله -صلی‌الله علیه و آله- قدم گذاشتی و این زمین محل احرام افضل انبیاء عالم است و چه عطر رضوانی از این کوی برمی‌آید و آشوب صدر اسلامی برپا است و چه اصحاب حاضر به یراقند برای مشایقت.

تو هم پشت سر اصحاب، به اقتدای پیغمبر -صلی‌الله علیه و آله-، آماده شو برای آغاز راه...

سید مجید حسینی

اسرار مناسک حج (4)

احرام

نخستین گام حج یا عمره، «احرام» است و مقدمه‌ی احرام، غسل احرام است که حقیقت این غسل، توبه و رجوع است.

حکمت احرام آن است که وقتی زائر به میقات می‌رسد، در ذهن خویش صورت اقدام برای ورود به حرم الهی و مراعات محرّمات و حرمت نهادن به اوامر خدا را ترسیم کند و همه‌ی اعمال را با همین نیّت و ذهنیت انجام دهد.

از امام صادق -علیه‌السلام- نقل شده است:

«احرم من کل شیء یمنعک عن ذکر الله و یحجبک عن طاعته»

محرم شو از هر چیزی که تو را از یاد خدا منع می‌کند و از بندگی او باز می‌دارد.

مصباح الشریعه، باب۲۲

و چه زیباست وحدت ریشه‌ای «حرم» و «احرام» که به یک تعبیر دقیق می‌توان «احرام» را بازسازی «حرم» در وجود «مُحرم» شمرد: حاجی که احرام برمی‌بندد، گویا «حرم امن خدا» را در «وجود خود» به وجود می‌آورد و منطقه‌ی وجود خویش را منطقه‌ی ممنوعه و منطقه‌ی صلح و آرامش و منطقه‌ی امن و امان اعلام می‌دارد...

برای این‌که احساس در جان زائر اثر عمیق بگذارد، خواسته شده که وضع ظاهری خویش را که نمودار شئون دنیوی و حالت اهل دنیاست، تغییر دهد و لباس آخرت بپوشد و شبیه آنان گردد که با مرگ، به آخرت قدم می‌گذارند و از جامه‌های دنیوی عریان می‌شوند.

احرام، مُحرم را با دیگران هم‌سان می‌سازد و امتیازات و مرزهای تشخّص و نمودهای برتری را از میان برمی‌دارد و همگان را یک‌سان در پیشگاه خدا به تکرار شعار واحد می‌کشاند: «لبّیک اللهمَّ لبّیک...»

حاجی پس از احرام، حالتی فرشته‌گونه می‌یابد: پاک از آلودگی‌های مادّی، از شهوت، از غضب و از هرچه که ممیزات حیوانی اوست...

تلبیه

«لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، انّ الحمد و النعمة لک و الملک، لا شریک لک لبیک»

تلبیةالاحرام در حج، نقشی همگون با تکبیرةالاحرام در نماز دارد، و همان‌طوری که نمازگزار زمانی می‌تواند با پروردگارش مناجات کند که از آستانه‌ی تکبیرةالاحرام بگذرد، در حج نیز زمانی انسان به لقای حق بار می‌یابد که از درگاه تلبیةالاحرام بگذرد.

بر زبان آوردن ذکر «لبّیک»، بیان‌گر آمادگی روحی برای پذیرش هر ندا و فرمانی است که تکلیفی شرعی را در بردارد، چه امر باشد و چه نهی.

صاحب‌دلی با لباس چرکین به حضور صاحب‌مقامی بار یافت.

به او گفتند با این لباس چرکین به حضور رفتن، عیب است. پاسخ داد با لباس چرکین پیش صاحب‌مقام رفتن عیب نیست؛ با همان لباس از حضور او بازگشتن عیب است!

تنها واجب ِ حج که از مقوله‌ی «لفظ» است و «کلام» -به جز نماز ِ طواف که همان نماز معمولی شناخته شده است- همین کلمات پُر جلال و شکوه است! در سراسر حج، حاجی هیچ سخن و ذکر و ورد و دعای واجبی به جز همین «لبیک»های واجب ندارد.

در حقیقت حج نمایش ِ بیشترین «عمل» است همراه با «کمترین» و «کوتاه‌ترین» گفتار!

امام سجاد -علیه‌السلام-:

سیدی عبدک ببابک اقامته الخاصه بین یدیک...

خدایا! فقر و تهی‌دستی ما را به این‌جا کشانده است؛ ما چیزی نیاورده‌ایم، آمده‌ایم تا چیزی ببریم. هرچه داریم از توست، و ما اگر تهی‌دست و بی‌چیز نبودیم، به گدایی درگهت نمی‌آمدیم.

ادامه دارد...

 


پ.ن۱: نماز در میقات قبل از احرام، مستحب است؛ و معنای نماز قبل از احرام، آن است که «خدایا! من با ستون دین ِ تو، به تو نزدیک شدم.»

پ.ن۲: شاید سرّ این‌که مستحب است حداقل ۷۰ مرتبه تلبیه را تکرار کنیم، آن است که حداقل در یکی از این دفعات، توفیق راه یافتن به مقام حضور را بیابیم.

پیامبر دوست‌داشتنی (4)

حق‌گرایی

  • در شادمانی و خشم، جز حق نمی‌گفتند. حق را اِعمال می‌کردند، گرچه در ظاهر به ضرر خودشان یا دوستانشان بود.
  • به یارانشان توصیه می‌کردند: «سخن حق را از هرکه شنیدی بپذیر، گرچه دشمن بیگانه باشد؛ و ناحق را از هرکس شنیدی نپذیر، گرچه دوست نزدیک ]ات[ باشد.»
  • اگر پای حقی در میان می‌آمد، دیگر کسی را نمی‌شناختند و احدی را یارای ایستادگی در مقابل آن عزیز نبود، تا آن‌که آن حق را یاری کنند.

وفای به عهد

  • در وفای به عهد، پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- از همگان پیشی گرفته، و امین‌ترین مردم به پیمان بودند.

امام رضا -علیه‌السلام- فرمودند: «ما خاندانی هستیم که وعده‌ای را که می‌دهیم، به‌سان ِ بدهی می‌دانیم که باید به آن وفا کنیم؛ هم‌چنان که رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- چنین می‌کردند.»

  • در تمامی پیمان‌هایی که با قبایل گوناگون عرب و یهودیان و تَرسایان بستند، هیچ‌کدام از آن‌ها را پای‌مال نکردند و تا زمانی‌که آن‌ها پیمان را نشکستند، عهد را محترم شمردند؛ گرچه مورد انتقاد یاران نزدیکشان قرار گرفتند.
  • پیمان‌شکنی را گناهی بس بزرگ می‌شمردند و می‌فرمودند: «کسی که یهودی یا ترسایی را که با دولت اسلامی پیمان دارد بکُشد، بوی بهشت را -که از فاصله‌ی چهل سال استشمام می‌شود- نخواهد بویید.»

آراستگی

  • به مردی فرمودند: «]موی سر و سیمای[ خویش را اصلاح کن؛ این کار بر زیبایی‌ات می‌افزاید.»
  • می‌فرمودند: «وقتی محاسن را در مشت گیرند، هرچه از مشت بیشتر باشد، باید کوتاه شود.»
  • فرمودند: «کسی از شما شارب خود را بلند نکند؛ زیرا شیطان ]=میکروب[ آن را پنهان‌گاه خود قرار می‌دهد.»
  • چیدن مو از بینی را مستحب اعلام کردند و فرمودند: «شارب و موی بینی خود را بچینید و خود را بر این کار مُلزم کنید. این کار بر زیبایی شما می‌افزاید.»
  • شانه زدن موی بلند را مستحب برشمردند. فرمودند که شانه زدن برای هر نماز -مستحب و واجب- پاداش دارد.
  • می‌فرمودند: «کسی که موی دارد، یا آن را کوتاه کند، یا آن را به خوبی سامان دهد.» از مردان می‌خواستند ناخن‌هایشان را کوتاه کنند.
  • می‌فرمودند: «لباس‌های خود را بشویید؛ موهای خود را کوتاه کنید؛ مسواک بزنید؛ آراسته و پاکیزه باشید؛ زیرا یهودیان چنین نکردند و زنانشان زناکار شدند.»

راوی می‌گوید:

نزد پیامبر گرامی -صلی‌الله علیه و آله- با لباسی ژولیده نشسته بودم. حضرت از من پرسیدند: «دارایی داری؟»

عرض کردم: «آری ای فرستاده‌ی خدا، از هر نوعش دارم.»

فرمودند: «هنگامی‌که پروردگار به تو دارایی می‌دهد، باید تأثیرش در ]زندگی[ تو دیده شود.»

  • به آینه یا آب می‌نگریستند و موهایشان را شانه می‌زدند.
  • افزون بر آراستگی برای همسرانشان، برای دوستانش نیز خود را می‌آراستند.

توسل به حضرت سیدالشهدا -علیه‌السلام-

شخصی به نام میرزا علی یزدی -که از ارادتمندان خاندان عترت بود- نقل می‌کند:

پدرم سخت مریض شد و به ما امر کرد که او را به مسجد ببریم.

گفتیم: «برای شما بد است، چون تجّار و اشراف به عیادت شما می‌آیند و در مسجد مناسب نیست». گفت: «می‌خواهم در خانه‌ی خدا بمیرم» و علاقه‌ی شدیدی به مسجد داشت. ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که خیلی مرضش شدید شد، او را به منزل بردیم و برای ما یقین شد که تا فردا صبح خواهد مُرد.

هنگام سحر شد، ناگاه من و برادرم را صدا زد. نزدش رفتیم؛ دیدیم عرق بسیاری کرده است. به ما گفت: «آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی‌میرم و از این مرض خوب می‌شوم.» ما حیران و سرگردان شدیم. دیگر اثری از مرض در او نبود، ولی ما نپرسیدیم که چگونه خوب شده است و این برای ما معمایی باقی ماند.

موسم حج نزدیک شد. به تصفیه حساب و اصلاح کارهایش پرداخت و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا این‌که با نخستین قافله حرکت کرد. به بدرقه‌اش رفتیم و شب را با او بودیم.

در آن شب به ما گفت:

از من نپرسیدید که چرا نمُردم و خوب شدم؟ اینک به شما خبر می‌دهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم، پس در آن حال خود را در محله‌ی یهودی‌ها دیدم و از بوی گند و هول ِ منظره‌ی آن‌ها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مُردم جزو آن‌ها خواهم بود.

پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم. ندایی شنیدم که می‌گفت: «این‌جا محلّ ترک‌کنندگان حج است.» گفتم: «پس چه شد توسّلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء -علیه‌السلام-» ناگاه آن منظره‌ی هول‌انگیز به منظره‌ی فرح‌بخش مبدّل شد و به من گفتند: «تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت، ده سال بر عمر تو افزوده شد و تأخیر در مرگت افتاد تا حجّ واجب را به‌جای آوری» و می‌بینید که اینک عازم حج هستم.

پدرم ده سال بعد در همان روزها از دنیا رفت در حالی‌که حجّ واجب خود را به جای آورده بود.

داستان‌های شگفت، ص۱۳۳


از پیامبر اکرم -صلی‌الله علیه و آله- روایت شده که فرمودند:

کسی که حجّ واجب خود را بدون این‌که مرضی بازدارنده، یا حاجتی لازم، یا فرمان‌روایی ظالم مانع شود به‌جای نیاورد و بمیرد، به دین یهودی یا مسیحی مُرده است.

در میقات

تمثیل ِ حج، تمثیل ِ آفرینش انسان است

و تو، ای انسان

ای آن‌که مشتاقانه به لقای محبوب شتافته‌ای

این‌جا تمثیل مرگ است، که فرمود:

موتوا قبل َ اَن تموتوا

و این کفن است که می‌پوشی

تا پیش از آن‌که مرگ تو را دریابد

تو با پای خویشتن به مقتل عشق بشتابی

و به مذبح معشوق.

و چه می‌گویی؟... لبیک اللهم لبیک...

اکنون که میقات آمده‌ای

و تمثیل میقات تمثیل وعده‌گاه قیامت است، که فرمود:

قل انَّ الاولینَ و الاخرین * لَمجموعونَ الی میقاتِ یوم ٍ معلوم

واقعه/۴۹و۵۰

و اکنون تو به میقات آمده‌ای و این‌جا

باب ورود به حریم کبریایی است.

ای آن‌که از خود به سوی خدا گریخته‌ای

و به ندای آسمانی فَفِرّوا اِلی الله لبیک گفته‌ای

ورود به حرم کبریایی، بی‌احرام جایز نیست

و تو نخست باید باطن را از حبّ ماسِویَ‌الله تطهیر کنی

و این‌گونه، لباس عصیان را که شیطان بر تو پوشانده است از تن برآوری

و لباس ورود به حرم عشق بپوشی

و تمثیل احرام همین است:

سفید است، چراکه کفن است

و دوخت و آرایش ندارد، چراکه لباس تقواست.

رنگ‌ها از رخساره‌ها پریده است و...

دل‌ها در سینه‌ها می‌لرزد و...

صداها در گلوها پیچیده است

چراکه لحظه‌ی تشرّف نزدیک است

و دعوت‌ها به اجابت رسیده

و حضرت حق جلّ و علا تو را به حرم خوانده است.

بشتاب، بشتاب

ای از خود گذشته، به سوی خدا بشتاب!

لبّیکَ اللهمَّ لَبّیک

لَبّیک لا شَریکَ لَکَ لبّیک

اِنّ الحَمدَ و النّعمة لَکَ و المُلک

لا شَریکَ لَکَ لبّیک

شهید سید مرتضی آوینی

اسرار مناسک حج (3)

منزل دوم: سیر من الحق فی الحق

مشتمل بر اعمالی است:

میقات (نقطه‌ی آغازین سیر الی الله)

گرچه همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها هجرت به سوی پروردگار است (اینما تولّوا فثمّ وجه الله) ولی نسیم فیوضات و عنایات رحمانی، در مقاطع مکانی و فواصل زمانی خاصّی می‌وزد، و آن‌چه که در چنین فرصتی ارزشمند است، داشتن شامّه‌ی الهی است!

واژه‌ی «میقات» نیز نشان‌گر زمانی مخصوص و بیان‌گر مکانی ویژه است که از ریشه‌ی لغوی «وقت» گرفته شده است.

کاربرد واژه‌ی میقات در فرهنگ حج به معنای لزوم انجام امری در مکان مشخص است؛ یعنی واجب است در این مکان ِ خاص، عملی مثل احرام انجام پذیرد.

امام صادق -علیه‌السلام- فرمودند:

احرام از مکان‌های مخصوص که (در اصطلاح حج) مواقیت نامیده می‌شود، از عواملی است که حج بدان تمام می‌شود و بدون آن، ناقص است.

جامع احادیث شیعه، ج۱۰، ص۴۹۲

طبق روایت دیگری از امام صادق -علیه‌السلام- می‌خوانیم که:

«رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- برای اهل مدینه و کسانی‌که از آن‌جا به مکه می‌روند، ذوالحلیفه (مسجد شجره) و برای آنان که از شامات می‌آیند جحفه، و برای اهل نجد و عراق وادی عقیق، و برای اهل طائف و آنانی که از آن مسیر عبور می‌کنند قرن المنازل، و برای اهل یمن و عبورکنندگان از آن مسیر یلملم را میقات قرار داد.»

میقات‌های پنج‌گانه‌ی فوق که از هر سوی، محیط بر شهر مکه و حرم امن الهی است، گویا مدخل‌ها و درب‌های ورودی برای میهمانان پروردگار متعالند.

این مواقیت برای کسانی‌ می‌باشد که مسکن‌شان از مکه بیش از ۱۶ فرسخ فاصله دارد. امّا برای کسانی‌که داخل مکه هستند و می‌خواهند عمره‌ی مفرده به‌جای آورند، باید از محدوده‌ی حرم خارج شده و خود را به یکی از سه مکان زیر برای احرام بستن برسانند: مسجد تنعیم، الحدیبیه و جِعرانه.

(باید دقت داشت که هنگام حجّ تمتع، علاوه بر میقات مکانی، میقات زمانی نیز اهمیت می‌یابد.)

اهمیت میقات

در میقات، بنده با بریدن از همه‌ی تعلّقاتی که او را به مظاهر دنیایی توجه می‌دهد، و حرام کردن هرچه غیر خداست، خود را به پروردگارش نزدیک می‌نماید، و سپس با نیت، لباس احرام بر اندام می‌پوشاند و با آن، بدی‌ها را از حریم وجود خود، دور می‌دارد. آن‌گاه با سر دادن ندای «لبیک...» دعوت الهی را پاسخ می‌دهد.

امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرمایند:

«اعلم ان من تمام الحج و العمرة ان تحرم من المواقیت التی وقتها رسول الله -صلی‌الله علیه و آله- لاتتجاوزها الا و انت محرم»

آگاه باش، از اموری که حج به وسیله‌ی آن تمام می‌شود آن است که، از مواقیتی که رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- تعیین فرمودند، مُحرم شوید، و هرگز از مواقیت نگذرید مگر این‌که در حال احرام باشید.

بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۲۸

لذا احرام از میقات، از عوامل تمامیت حج محسوب می‌شود و از ارکان نیز به شمار می‌آید.

ابن فضّال می‌گوید: خدمت امام صادق -علیه‌السلام- رسیدم در حالی‌که رنگ چهره‌ام تغییر کرده بود.

حضرت از من سؤال فرمودند: «از کجا مُحرم شدید؟»

گفتم: «از فلان‌جا (محلی که از مواقیت معروف نبود)»

حضرت فرمودند: «طالبان ِ خیر فراوانی هستند که لغزش‌گاه‌هایی برای آن‌ها وجود دارد. آیا ممکن و صحیح است که تو در مسافرت، نماز ظهر را چهار رکعتی به‌جا آوری؟»

گفتم: «نه، هرگز!»

فرمودند: «احرام بستن در غیر مواقیت، مثل نماز چهار رکعتی در سفر است که هر دو موجب بطلان و نقص می‌گردد.»

بحارالانوار، ج۹۹، ص۱۳۰

پس میقات جایگاهی است که زیارت بیت‌الله الحرام از آن‌جا شروع می‌شود و قاصد حج نمی‌تواند بدون احرام از میقات عبور کند و یا قبل از آن مُحرم گردد.

ادامه دارد...

پیامبر دوست‌داشتنی (3)

گشاده‌دستی

  • گشاده‌دست‌ترین مردمان بود؛ به‌ویژه در ماه مبارک که به تعبیر امام علی -‌علیه‌السلام- «چون نسیمی جاری بود که چیزی در کف او نمی‌ماند.»
  • هر چیزی برای جلب افراد به اسلام از ایشان خواسته می‌شد، می‌دادند.
  • می‌فرمودند: «اگر به اندازه‌ی کوه اُحد طلا می‌داشتم، آن‌چه مرا شاد می‌کرد این بود که سه شبانه‌روز بر من نگذرد جز آن‌که چیزی از آن کوه طلا نزدم نمانَد مگر اندکی که آن را برای [پیشرفت] دین نگه دارم.»
  • می‌فرمودند: «گشاده‌دست، به خداوند و مردم و بهشت نزدیک است؛ و تنگ‌چشم، از پروردگار و مردم و بهشت دور، و به دوزخ نزدیک است. از تنگ‌چشمی دوری کنید که پیشینیان شما را نابود کرد. آن‌ها را به ستم و گسستن پیوند خویشاوندی واداشت.»
  • می‌فرمودند: «هرکس بمیرد و بدهکاری از خود برجای گذارد، و یا خانواده‌ای از وی برجا مانَد، بر عهده‌ی من است که بدهکاری‌اش را بدهم و خانواده‌اش را سرپرستی کنم. اگر مالی از خود برجای گذاشت، از آن ِ وارثان ِ اوست.»

امام صادق -علیه‌السلام- می‌فرمودند: «بسیاری از یهودیان پس از شنیدن این سخن مسلمان  شدند؛ زیرا خویش و اموال خویش را در امنیت، و آینده‌ی خانواده‌ی خود را تضمین شده می‌یافتند.»

گشاده‌رویی

  • گشاده‌رویی را از عوامل تثبیت و تحکیم دوستی میان انسان‌ها می‌دانستند و می‌فرمودند: «همانا آفریدگار از کسی که با دوستانش با چهره‌ای اخم‌آلود روبه‌رو شود، نفرت دارد.»

مردی نزدشان آمد و از ایشان پندی خواست. در یکی از اندرزهایشان به او فرمودند: «با دوستت با سیمایی گشاده روبه‌رو شو.»

  • می‌فرمودند: «گشاده‌رویی، کینه را می‌بَرد.»

پوشاک

  • هنگامی که هیأتی بر ایشان وارد می‌شدند، هم خودشان زیباترین لباسشان را می‌پوشیدند و هم مِهتران اصحابشان را به این کار دستور می‌دادند.
  • همواره لباسشان پاکیزه بود. می‌فرمودند: «از عوامل ارجمندی مؤمن نزد آفریدگار والا، پاکیزگی لباس اوست.»

آداب پوشاک

  • چون لباس نو می‌یافتند، آن را روز جمعه می‌پوشیدند.
  • برای روز جمعه، دو لباس ویژه داشتند.
  • لباس را از آستین راست می‌پوشیدند و می‌فرمودند: «سپاس برای خدایی است که چیزی را به من پوشانید که میان مردم زیبا جلوه کنم.»
  • هرگاه پیراهنشان را می‌کَندند، آن را از -آستین- سمت چپ از تن خارج می‌نمودند.

خفتن

  • به طور معمول در آغاز شب می‌خفتند و در فرجام آن برمی‌خاستند. گاه برای انجام دادن کار مردم، شب زود نمی‌خوابیدند.
  • هرگاه از خواب برمی‌خواستند، پروردگار را سجده می‌کردند.
  • مردمان را از خوابیدن بر پشت‌بام بدون نرده یا دیواره، باز می‌داشتند. ارتفاع مناسب دیوار را یک ذراع و یک وجب می‌دانستند و می‌فرمودند: «کسی که بر پشت‌بام بی‌دیواره بخوابد و ناگواری بر او رخ دهد، تنها خویش را سرزنش کند!»
  • اگر می‌دیدند مردی به روی خوابیده و بر باسنش پارچه‌ای نیست، با پایش به او می‌زدند و می‌فرمودند: «این نوع خوابیدن، منفورترین نوع ِ خفتن در نزد خداوند است.»

چگونگی خفتن

  • به پهلوی راست می‌آرمیدند و دست راستشان را زیر گونه‌ی راست خویش می‌نهادند.
  • چون برای خفتن به بستر می‌رفتند، می‌فرمودند: «ای آفریدگار، به نام تو زنده‌ام و می‌میرم.» دستانشان را برابر صورت می‌گرفتند و سوره‌های «ناس»، «فلق» و «توحید» را می‌خواندند و بر دستانشان می‌دمیدند؛ سپس سه بار بر سر، صورت و پیکرشان می‌کشیدند.

حج در معنا

حج در ماه رمضان خیلی شریف است. حج، قصد به مقصد خداست. امیدوارم همه‌ی شما حاجی باشید. اگر کسی مقصدش خدا باشد، حاجی است حتی اگر مکّه نرفته باشد!

شما اگر قصدتان خدا باشد و شب و روز در راه خدا تلاش و فعالیت داشته باشید و با یاد خوبان ِ گذشته و آینده مشغول باشید، حاجی هستید. بنده به جرئت می‌گویم حاج آقا سلامٌ علیکم!

انشاءالله امیدوارم در ظاهر هم وضع مالی و عقلی همه خوب شود و یک حجّ قشنگ نصیب همه بشود. آن حجّی که خدا دوست دارد و ائمه -علیهم‌السلام- دوست دارند.

در حج جدال نهی شده است. وَ لا جدال َ فِی الحجِّ. جدال حتی در راه خدا هم خوب نیست. انسان گیج می‌شود. ندیده‌اید کسانی که بر سر احکام شرعی سر و کلّه هم می‌زنند. تا یکی دو روز گیج هستند. چرا انسان این کار را بکند!؟ یکی دو روز پر و بال خودش را بشکند که چه! که بحث علمی کرده باشد!؟

جدال خوب نیست. مراقب باشید به جدال کشیده نشوید که راه بند می‌آید. جدال حتی حج را باطل می‌کند. در سفر حج می‌پرسند ناهار چه می‌خوری؟ می‌گوید من فلان چیز نمی‌خورم. این هم جدال است!

مواظب باشید در بحث‌های علمی، در مطالب احکامی جدال نکنید. اگر رفیقتان آرام است، شما می‌گویید و او می‌گوید و بهره می‌برید، این خوب است. امّا مراقب باشید شدّت نگیرد و تبدیل به جدال نشود. اگر عصبانی شدید، حرف‌های متفرقه در آن می‌آید خراب می‌شود.

در حج جدال نیست. شما هم حاجی هستید. رو به خدا می‌روید.

از مجالس مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

حجّ ناتمام!

از کعبه رو به کــــــــــرب و بلا می‌کند حسین          و آن‌جا دوبــــــــــاره کعبه بنا می‌کند حسین

گر ساخته‌ست خانه‌ای از سنگ و گــل خلیل          آن‌جا بنا ز خون خـــــــــــــــدا می‌کند حسین

روزی که حاجیان به حــــــــــرم روی می‌نهند          پشت از حـــــــریم کعبه چرا می‌کند حسین

آن حجّ ناتمام که بر عُمــــــــــــــــره شد بدل          اتمــــــــــــام آن به دشت بلا می‌کند حسین

آن‌جا وقوف در عرفــــــــــــــات ار نکرده است          فریاد معرفت همه جـــــــــــا می‌کند حسین

آن‌جا اگــــــــــــــــــر که فرصت قربانیش نبود          این‌جا هر آن‌چه هست، فــدا می‌کند حسین

آن‌جا که سعی بین صفـــــــــا در دویدن است          این‌جا به قتل‌گــــــــــــاه صفا می‌کند حسین

آن‌جا حنا حــــــــــــــــــــــرام بُوَد بهر حاجیان          این‌جا ز خون خویش، حنـــــــا می‌کند حسین

وقتی به خیمه‌گـــــــــــــــــاه رود از پی وداع          این‌جا دوباره حج نســــــــــاء می‌کند حسین

بعد از هــــــــــــــــزار سال به همراه حاجیان          هر ســــــاله رو به سوی منا می‌کند حسین

از چـــــــــار سوی کعبه، ز گل‌دسته‌ها هنوز          هر صبح و ظهر و شـــام، ندا می‌کند حسین

بشنو دعــــــــــــــــای در عرفاتش که بنگری          با ســـــــــــوز دل هنوزه دعا می‌کند حسین

ســر داده است و حُکم شفاعت گرفته است          بر وعده‌ای که داده، وفــــــــا می‌کند حسین

...........................

اسرار مناسک حج (2).......منازل حج

سفر حج سفری است عرفانی، و دارای سه منزل:

منزل اول: بُریدن از ماسوی‌الله برای پیوند با خدا (سیر من الخلق الی الحق)

منزل دوم: استمرار پیوند با خدا و سعی در تحکیمش، تا نیل به مقام لقاء و عبودیت (سیر من الحق فی الحق)

منزل سوم: بازگشت به میان اجتماع به منظور هدایت، پس از کامل شدن و رسیدن به مقام عبودیت (سیر من الحق الی الخلق)

منزل اول: سیر من الخلق الی الحق

این منزل دارای مراتبی است:

الف- توبه: یعنی رجوع از شیطان‌ها و طاغوت‌ها به سوی‌الله؛ رجوع از نفس امّاره به معنویت، و تدارک گذشته‌ها یعنی هیچ حقی از خدا و از خلق بر گردن او باقی نماند، و احدی از او ناراضی نباشد جز شیطان!

بنابراین حقیقت مقام توبه، چیزی جُز «روی گرداندن» و «روی کردن» نیست.

ب- یقظه: در این سفر، یقظه به معنای توجه به قدر و منزلت خانه‌ی خدا و حریم پاکش، و توفیقی که پروردگار عالم به بنده‌ی خویش عنایت کرده است می‌باشد. توجه به این‌که در این مسافرت نباید کسی یا چیزی او را مشغول کند. و نیز توجه و اهتمام به مستحبات؛ به ویژه خدمت به هم‌نوعان.

ج- تخلیه: آن است که دل را یک‌سره از صفات زشت و رذائل اخلاقی، خالی کند.

د- تحلیه: آراستن دل به خصائص زیبا و فضائل عالیه ( و مهم‌تر از هر فضیلتی، ملکه‌ی خلوص و اخلاص در عمل است).

سالک، پس از مقام تخلیه و تحلیه می‌باید با تداوم در تلاوت قرآن همراه با تفکّر در آن، دعا و تضرّع به درگاه خداوند و توسّل و توجه به پیشگاه اهل‌بیت -علیهم‌السلام- به مقام «تجلیه» صعود کند.

ه- تجلیه: در این مقام، قلب سالک به نور خدا منوّر می‌شود.

 


  

مجموع این مقامات پنج‌گانه‌ی منزل اول، در فرمایش امام صادق -علیه‌لسلام- که در مصباح الشریعه آمده، جلوه‌گر و نمایان است:

«هرگاه خواستی حج به‌جای آوری، پس قلب خود را پیش از آغاز عمل از هرگونه مشغول‌کننده و مانع و حاجب، برای خدای متعال برکنار کن و جریان امور خویش را به خداوند واگذار و در تمام حرکات و سکنات خود، خالق خویش را وکیل قرار ده و در برابر فرمان و حکم و تقدیر او مطیع و تسلیم باش و دنیا و آسودگی و مردمان را رها کن و خود را از حقوق مردم خارج کن (تا مردم از تو طلب‌کار و ناراضی نباشند) و -در این راه- به زاد و توشه و یاران و توانایی جوانی و ثروت خود اعتماد مکن، زیرا آن‌کس که دعوت مقام رضا و تسلیم الهی کند و با این حال به چیز دیگری اعتماد کند، خداوند همان چیز را دشمن و موجب ضرر و وبال او می‌گرداند تا او بفهمد و بداند که نه او و نه هیچ‌کس را قدرت و تدبیری نیست مگر به عظمت و توفیق اعطا شده از جانب خداوند، و -در این سفر- به اندازه‌ای خود را آماده و مستعد کن که گویا امید مراجعت برای تو نیست و در مصاحبت و رفاقت و همراهی با دیگران، خوش‌رفتار و نیکوکردار باش و پیوسته اوقات واجبات الهی و سنن رسول اکرم -صلی‌الله علیه و آله- را و آن‌چه بر تو واجب است از آداب عرفی و تحمل و بردباری در برابر ناراحتی‌ها و ابتلائات و شکر نعمت‌های خداوندی و گشاده‌دستی و بخشش، مراعات نما.»

پیامبر دوست‌داشتنی (2)

نمازگزاری

  • در مسافرت، نمازهای مستحبی را سوار بر مَرکب می‌خواندند و چون وقت نماز واجب می‌رسید، پیاده می‌شدند و روی به قبله، نماز می‌گزاردند.

راوی می‌گوید:

به حضور پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- رفتم و آن حضرت در حال نماز بودند و آوای گریستنشان هم‌چون آوای جوشیدن دیگ بود.

  • دو برابر نمازهای واجب، نماز مستحبی می‌خواندند.
  • رکوع‌ها و سجده‌ها را طولانی می‌کردند.
  • در نماز «بسم الله...» را بلند تلاوت می‌فرمودند.
  • با اشتیاق تمام، انتظار وقت نماز را می‌کشیدند.
  • گاهی با یک وضو، چند نماز می‌خواندند.
  • نماز خواندن بانوان بدون آرایش و زیور را خوش نمی‌داشتند. (بدون حضور نامحرم)
  • اگر مشغول نماز بودند و کسی کنارشان می‌نشست، نمازشان را سریع به پایان می‌بُردند و روی به آن شخص می‌کردند و می‌پرسیدند: «کاری داری؟» و چون خواسته‌ی آن فرد را برمی‌آوردند، دوباره به نماز خواندن مشغول می‌شدند.

مردی نزدشان آمد و گفت: «ای فرستاده‌ی خدا! به خاطر این‌که فلانی نماز [جماعت] را خیلی طول می‌دهد، [توفیق] نماز [جماعت] را از دست می‌دهم.»

راوی -که ابو مسعود انصاری است- می‌گوید: هیچ روزی پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- را به‌سان آن روز ندیدم که با خشم موعظه کنند. حضرت فرمودند: «ای مردم! شما دیگران را از خود طرد می‌کنید. کسی که برای مردم نماز می‌خوانَد، باید نمازش را سبک گیرد و کوتاه کند؛ چراکه میان آنان بیمار، ضعیف و نیازمند هم وجود دارد.»

  • خمیازه کشیدن در نماز را خوش نمی‌داشتند.
  • نماز جماعتشان کوتاه‌ترین و نماز فُرادایشان طولانی‌ترین نماز بود.
  • وقتی که چیزی ایشان را غمگین می‌کرد، به نماز و روزه پناه می‌بُردند.
  • در شب‌های بارانی، نماز مغرب و عشاء را با هم می‌خواندند. در سفر و هنگام کار ضروری نیز نمازهای ظهر و عصر، یا مغرب و عشاء را با هم می‌خواندند.
  • از بیم خداوند -بی‌آن‌که جُرمی کرده باشند- آن‌قدر می‌گریستند که سجده‌گاهشان تر می‌شد.
  • نماز را نور چشم خود می‌دانستند.

عایشه می‌گوید: حضرت با ما حرف می‌زد و ما با او حرف می‌زدیم؛ امّا چون هنگام نماز فرا می‌رسید، گویا نه او ما را می‌شناخت و نه ما وی را!

در سخنی با اباذر، شیفتگی‌شان به نماز را به شیفتگی انسان گرسنه به غذا و انسان تشنه به آب همانند کردند و سپس فرمودند: «گرسنه هرگاه بخورد، سیر می‌شود و تشنه هرگاه بنوشد، سیراب می‌شود؛ امّا من از نماز سیر و [دل‌زده] نمی‌شوم.»

  • دو رکعت نماز در دل ِ شب، برایشان محبوب‌تر بود از دنیا و آن‌چه در آن است.
  • به کسانی که از ایشان می‌خواستند راهی نشانشان دهند تا طعم شهد عبادت را بچشند، می‌فرمودند: «هر مسلمانی که چشمش برای نخستین بار به زنی افتد، سپس پلک‌هایش را بر هم نهد، یزدان ِ والا او را با عبادتی اُنس دهد که لذت آن را در قلبش حس کند.»

خلقی عظیم، در جوار خاک‌نشین ملکوت

اگر کسی بخواهد همه‌ی اقوام و ملل جهان را ببیند، عملاً ممکن نیست و اگر کسانی هم بخواهند همه‌ی اقوام و ملل جهان را در یک نقطه گرد آورند، امر بسیار مشکلی است.

امّا اینک اسلام که روزی پیروان آن تنها محمد -صلی‌الله علیه و آله- و همسرش و پسر عمّش (علی -علیه‌السلام-) بودند، میلیون‌ها پیرو از قبائل و اقوام و ملل مختلف دارد که برخی از آنان، هر ساله با علاقه، خود را به این مکان می‌رسانند تا زیارت آثار پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- و حج خانه‌ی خدا کنند.

وقتی بعد از نماز، مردم از درهای مسجدالنّبی بیرون می‌ریزند، چیزهایی می‌بینی که حتی تصور آن هم در فکر انسان نمی‌گنجد.

سودانی‌ها با هیکل‌های درشت و سیاه و صورت‌های چاق و گِرد و عمامه‌های بزرگ و پیچ در پیچ!

نیجری‌ها با صورت‌های مشکی ِ مشکی، و چشمان سفید و کلاه رنگ‌ووارنگ و لباس‌های دراز فیروزه‌ای، اکثراً جوان و تَرکه‌ای.

مالزی‌ها و اندونزی‌ها با کلاه‌های سیاه و نیز با چشم‌های بادامی و هیکل‌های ریزه‌میزه و زن‌هایشان با مقنعه‌های سفید بسیار بزرگ، و آرام، انگار که در دنیا هیچ خبری نیست! با کیفی کوچک به گردن.

عرب‌ها ریز و درشت، با دشداشه‌های سفید و چفیه‌های سفید یا سرخ، برخی با عقال و برخی بدون عقال.

پیرمردهای هندی با کلاهی کوچک شبیه جواهر لعل نهرو، دراز و استخوانی با ریشی دراز امّا محترمانه.

پاکستانی‌ها و کشمیری‌ها شبیه ایرانی‌ها، امّا سیاه‌تر با پیراهن‌های دراز و چاک‌دار.

تُرک‌ها با لباس‌های متحدالشکل، کت و شوار کرمی با کیفی به همان رنگ و پارچه به گردن آویزان کرده‌اند. دسته‌دسته ترکی حرف می‌زنند و آرام‌آرام حرکت می‌کنند.

و بالاخره ایرانی‌ها؛ زن‌ها چادر به سر با علامت کاروان خود، و مردها با لباس‌های معمولی و باز هم اقوام دیگر، از دراز ِ دراز تا کوچک ِ کوچک، کلاه‌ها متنوع، لباس‌ها عجیب، حرکات مختلف...

حرکت، سکون و باز هم حرکت. انگار که مؤمنین با اصحاب پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- آمده‌اند تا در مقابل این خاک‌نشین ملکوت، رژه بروند.

وقتی در صف نماز می‌ایستی، باز هم احساس می‌کنی که رسول خدا -صلی‌الله علیه و آله- این خلق عظیم را به نیایش خدا فراخوانده است. یکی دست به سینه گذارده است، یکی در روی شکم محکم چسبانده است، و شیعه‌ها و مالکی‌ها هم دست‌ها را رها کرده‌اند. صفوف مرتب، و کلام خدا در سکوت مطلق طنین‌انداز است.

به رکوع می‌روی؛ در سمت راست خود، پای کوچک و سفیدی را می‌بینی و در سمت چپ، پای سیاه و کلفت صحرانشین!

وقتی ایستاده‌ای و این‌ها از کنارت می‌گذرند، صداها نامفهوم است، آهنگ کلام‌ها ناآشناست، هر کسی به زبانی سخن می‌گوید: عربی، آفریقایی، فارسی، ترکی و... زبان‌هایی که نمی‌فهمی چه می‌گویند! امّا احساس می‌کنی همان‌طور که سنگ‌ریزه‌ها و جمادات تسبیح خداوند را می‌کنند، انگار این آیات الهی که از پرتو نور نبوی تشعشع یافته‎اند، خدا را تسبیح می‌کنند.

آیا این نشان نمی‌دهد که خداوند درون انسان‌ها و قلب‌هایشان را یکسان آفریده است؟

هنوز لباس‌ها در تن‌هاست و تمایزها مشخص!

.

.

.

امروز صبح جماعتی از حجّاج را دیدم که کنار دیواری روی مقواها خوابیده بودند و باران شبان‌گاهی زیرانداز و رواندازهایشان را خیس کرده بود. و باز هم امروز عصر دیدم که کامیون ده چرخی، کیف‌های سامسونت کاروان کویتی‌ها را بار می‌زند.

کدام‌یک زودتر به میقات می‌روند و کدام‌شان هاجروار در دامان خداوند می‌خسبند!؟

سید مسیح هاشمی

بهره‌گیری از ابعاد سیاسی حج

ای زائران خانه‌ی خدا! توطئه‌های راست و چپ به‌خصوص آمریکای چپاول‌گر و متجاوز و اسرائیل جنایت‌کار را به گوش عالمیان برسانید و از آنان استمداد کنید و جنایات این جنایت‌کاران را بشمارید، و به خدای متعال برای اصلاح حال مسلمین و قطع ایادی جنایت‌کاران، التجا پیدا کیند.

صحیفه نور، جلد۱۰، ص۲۲۲

حج، تنها یک عبادت محض و خودسازی بدون توجّه به اجتماع نیست؛ بلکه حج:

در عین آن‌که خودسازی است، وسیله‌ی جامعه‌سازی است.

حج در اسلام، در عین این‌که پاک‌ترین و عمیق‌ترین عبادت برای تطهیر و شست‌وشوی روح و روان از هرگونه آلودگی است، مؤثرترین وسیله برای تبیین و پیشبرد اهداف سیاسی است، و اصولاً نمی‌توان حج را از دو خصیصه‌ی «عبادت» و «سیاست» جدا کرد؛ که این دو، تار و پود حج را تشکیل می‌دهند. چرا که روح عبادت، توجه به خدا است؛ و روح سیاست، توجه به خلق خدا.

بُعد عبادی حج در طول تاریخ، کم و بیش اجرا می‌شده است ولی به‌طور قطع می‌توان گفت که بُعد سیاسی آن که اهمیت بسیار بالایی دارد، در اغلب دوره‌ها به فراموشی سپرده شده، و حجّ مسلمانان به صورت ناقص برگزار شده است.

امام خمینی -رحمةالله علیه- درباره‌ی مهجور بودن بُعد سیاسی حج می‌فرمایند:

«یکی از فلسفه‌های حج، قضیه‌ی بُعد سیاسی اوست که دست‌های جنایت‌کار از همه‌ی اطراف برای کوبیدن این بُعد در کار هستند و تبلیغات دامنه‌دار آن‌ها، مع‌الاسف در مسلمین هم تأثیر کرده است که مسلمین، سفر حج را بسیاری‌شان یک عبادت خشک خالی و بدون توجه به مصالح مسلمین می‌دانند. حج از آن روزی که تولد پیدا کرده است، اهمیت بُعد سیاسی‌اش کمتر از بُعد عبادی‌اش نیست. بُعد سیاسی علاوه بر سیاستش، خودش عبادت است!» صحیفه نور، جلد۱۸، ص۶۶

«از همه‌ی ابعاد حج، مهجورتر و مورد غفلت‌تر بُعد سیاسی این مناسک عظیم است که دست خیانت‌کاران برای مهجوریت آن بیشتر در کار بوده و هست و خواهد بود. و مسلمانان امروز در این عصر، که عصر جنگل است، بیشتر از هر زمان موظف به اظهار آن و رفع ابهام از آن هستند.»

صحیفه نور، جلد۱۹، ص۴۳

و یا در فراز دیگر می‎‌فرمایند:

«... و با حال شعور و عرفان به مشعرالحرام و عرفات روید، و در هر موقف به اطمینان قلب بر وعده‌های حق و حکومت مستضعفان بیفزایید، و با سکوت و سکون، تفکّر در آیات حق کنید و به فکر نجات محرومان و مستضعفان از چنگال استکبار جهانی باشید.» صحیفه نور، ج۲۰، ص۱۸

«حج را هرچه می‌توانید به معنی، روح و حقیقت آن نزدیک کنید، و بدانید که هرکس حج را از هویت سیاسی آن جدا کند، یا جاهل است و یا مغرض؛ و خداوند نخواهد گذشت از آنان که برای رسیدن به هدف‌های ناپاک و حقیر خود، آماده‌اند که بزرگ‌ترین حربه‌ی امّت اسلامی در برابر جهان کفر و استکبار را از او بگیرند و حج زندگی‌ساز شورآفرین را، به عبادتی فردی و سطحی همراه با سیاحت و تجارت بدل کنند.»

پیام رهبری به حجاج بیت‌الله‌الحرام ۱۳۶۸/۰۴/۱۴

بعضی وقت‌ها آدم دلش می‌خواهد...

بعضی وقت‌ها آدم دلش می‌خواهد با خدا به طور خاصی صحبت کند. صادقانه، از سر نیاز، پُر از التماس، صاف و پوست‌کنده، حرف‌های دلش را به خدا بگوید. انگار که دلش از دست دنیا گرفته باشد. انگار که خسته از کار و بار و زندگی، خسته از آمد و شدهای بی‌خودی، خسته از لبخندهای کم‌رنگ الکی و تعارفات روزمره که پُر از کلمات شیک و قشنگ‌اند، دنبال وا‌ژه‌هایی می‌گردد که همه‌ی آن‌چه در دلش هست را بازگو کند.

این‌طور مواقع، ذهن آدم کلید می‌کند! هزار و یک درد یادش می‌آید که همه را نمی‌تواند یک‌جا و یک‌دفعه بگوید. اصلاً گیریم که می‌توانست همه را یک‌جا بگوید؛ با کدام زبان؟ با چه حالتی؟

احساس آدم‌ها در آن لحظه، مثل احساس کسی است که در یک میدان و کارزار بزرگ، خودش را بی‌سلاح می‌یابد. نه شمشیری، نه زره و سپری؛ یعنی تسلیم!؟.... نه، مطمئناً نه!

وقتی خسته‌ای و دنبال بهانه می‌گردی که بال پروازت جان بگیرد و آماده‌ی پریدن شوی... وقتی دنیا یک عالمه بار خاکستری سنگین روی دوشت گذاشته و زانوهای تو دیگر طاقت محکم ایستادن ندارند... وقتی بعد از مدت‌ها می‌خواهی خاکی ِ خاکی بروی دم ِ در خانه‌ی خدا و همه‌ی دلتنگی‌ها و گره‌هایت را پیش او باز کنی... وقتی دنبال جور خاصی از حرف زدن و دردودل کردن با خدا می‌گردی... دنبال یک قالب تازه که پُر از شور و شعورت بکند، چراغ پُر نور معرفت و عرفان به دستت بدهد، تو تنها نیستی؛ بی‌سلاح و ابزار نیستی؛ تسلیم و بی‌حال نیستی! چراکه دعایی هست به اسم «مناجات شعبانیه» که به تو در کارزار خستگی‌ها و دل‌زدگی‌ها، شمشیر معرفت و بیداری می‌دهد.

مناجات شعبانیه از آن دعاهاست که فقط مختصّ ماه شعبان نیست و تمام امامان بر خواندن این دعا مداومت داشته‌اند.

این مهم نیست که عربی می‌خوانی یا فارسی. این دعا، همان آرامش و نشاط ذاتی را که یک بنده باید دَم درگاه خدای خودش داشته باشد، به تو می‌دهد. امروز پشت پرده‌ی کلمات این دعا، انگار رازی نهفته است که تازه در کنار دیوار بقیع یا درست روبه‌روی کعبه، معنای آن فاش می‌شود و شیرینی مناجات و دعا زیر زبانت مزه می‌کند و تو به قدرت کلمات پی خواهی بُرد که همه‌ی هزار و یک دردت را یک‌جا به خدا منتقل می‌کنند و همه‌ی عشقی که تو در گوشه و کنار وجودت نسبت به خدا داشته‌ای، یک‌باره بزور و ظهور می‌کند.

متن اصلی و عربی این دعای کوتاه امّا جامع، انگار که آهنگ آسمان را در خودش جای داده است و به راحتی می‌تواند تشنگی این همه سال ِ تو را به خدا رفع کند و صد البته تو را برای خواندن و بیشتر خواندنش تشنه‌تر می‌کند و معانی فارسی آن، همه‌ی آن چیزی است که تو از یک دعای باحال و باصفا انتظار داری.

الهی!

فَقَد هَرَبتُ اِلیک....... به سوی تو گریخته‌ام

وَ وَقَفتُ بَینَ یَدَیک....... و در آغوش تو آرام گرفته‌ام

الهی!

کانّی بنَفسی واقفةٌ بَینَ یَدیک....... فقط تو به همه‌ی نفس و درون من واقفی. انگار که بین دست‌های تو جای گرفته‌ام

و قد اَظلّها حُسنُ توکّلی عَلیک....... و سایه‌ی اعتماد و توکّلت بر سرم سایه افکنده است

خدایا! اگر مرا به خاطر جرم و گناهانم مؤاخذه کنی، من هم از تو در مورد بخشش‌ات می‌پرسم و اگر حتی مرا در آتش جهنم هم بیندازی، من به همه خواهم گفت که دوستت داشته‌ام

 


 

مناجات شعبانیه، هدیه‌ی قشنگی است برای تمام آن‌هایی که می‌خواهند بنده‌ی خوب خدا باشند و با خدا، همیشه مشتاقانه گفت‌وگو کنند.

اسرار مناسک حج

«ففِّروا الی الله»

(از غیر خدا) به سوی خدا بگریزید!

ذاریات/51

روایات وارده بیان‌گر آن است که منظور از این فرار، همانا حج است.

حاجی از تمام زشتی‌ها، غفلت‌ها، بی‌ایمانی‌ها و تمام مظاهر دنیا و شیطان می‌گریزد و در آغوش رحمت و سعادت جاویدان حق‌تعالی قرار می‌گیرد و مهمان او می‌شود.

لبیک عاشقان به از احـــــــــــــــــــــرام حاجیان

کین است سوی کعبه و آن است سوی دوست

کعبه کجا برم چه بــــــــــــــــــــــــــرم راه بادیه

کعبه است کوی دلبـر و قبله است روی دوست

فرار به سوی خدا، چیزی جز توحید نیست!

تمامی اعمال عبادی ِ شریعت، جدا از ظاهرشان، اسرار و رازهای شگفت‌انگیزی دارند که مؤمنان به میزان سِعه‌ی وجودی‌شان از آن بهره‌مند می‌گردند.

نتیجه‌ی مثبت عبادت -یعنی همان فلسفه‌ی آفرینش انسان- «تقوا» است که عبادت بی‌تقوا، مانند پیکری بی‌جان است. همه‌ی عبادت ها از جمله «حج» نیز از همین رمز و راز برخوردارند.

صاحب المراقبات (آمیرزا جواد آقا ملکی تبریزی) می‌گوید:

«این عبادات و اعمال مناسک حج باعث شناخت نفس می‌شود که شناخت پروردگار را دربردارد.»

اخلاص

«اخلاص»، در همه‌ی عبادت‌ها شرط نخستین است. باید کمی به خود نگریست و انگیزه‌های درونی را ارزیابی کرد و آن را از هر انگیزه‌ی غیرالهی پاک کرد. بالاترین انگیزه‌ی عبادت هم «حبّ الهی» است که به فرموده‌ی حضرت علی -علیه‌السلام- عبادت آزادگان است و برتر از عبادتی که به قصد رسیدن به بهشت و یا گریز از عذاب دوزخ انجام می‌شود.

حرم

بر محور کعبه از شش گوشه، منطقه‌ی ممنوعه، یا حرم امن الهی است. در این منطقه وظایفی بر عهده‌ی حاجیان مُحرم و یا حتی افراد دیگر است. از جمله عدم تعرّض به گیاه و صید در حرم، امن بودن پناهنده به حرم، حرام بودن جنگ در حرم و...

لذا از درس‌های تربیتی حج، ایجاد فضای امن و آرام، و گسترش آن نسبت به همه‌کس و همه‌چیز است. حتّی غیرمسلمان از رفتار حاجی باید در آرامش باشد.

که اگر به این خصلت، آگاهانه بنگرد، آن را به مثابه صفتی شایسته در طول زندگی تلقّی می‌کند و در رفتار اجتماعی او جز سلم و صلح نخواهد بود و این‌گونه به قرب و رضای الهی نزدیک‌تر می‌شود و تا حدّی رشد می‌کند که بدی را با خوبی پاسخ می‌دهد (فصلت/۳۴) و با رشته‌ی محبّت و احسان، دل‌ها را شکار خویش می‌سازد.

خدای متعال، چهار ماه حرام (ذی‌القعده، ذی‌الحجه، محرّم و رجب) را برای همین هدف قرار داده که صلحی فراگیر در همه‌جا و همیشه پدید آید؛ نه تنها در حرم و در حال احرام. مراعات این برنامه‌ها پس از بازگشت هم در رفتار و سلوک حاجی اثر می‌گذارد و او را به برکات صلح و امنیت واقف می‌سازد.

انشاءالله به مرور، به بیان مختصری از اسرار و رازهای شگفت ِ نهفته در فریضه‌ی انسان‌ساز «حج» -ضمن تبیین «منازل حج»- می‌پردازیم...

 


 

پ.ن: به بهشت که وارد شدی، در باغ هفتم، آن سوتر از حوالی دلدادگی، باغی است که بر سردر آن نوشته است این‌جا فقط مقرّبان را می‌پذیرند.

اگر خواستی وارد شوی، به حوریان و فرشتگان دست محبّت بده و بگو «الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابی‌طالب...»

پیامبر ِ دوست‌داشتنی (1)

گفتار و رفتار پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- برای همه‌ی مسلمانان در همه‌ی زمینه‌ها الگو و سرمشق است. قرآن نیز خطاب به مسلمانان می‌فرماید: «لکم فی رسول‌الله اسوة حسنة». از این‌رو بر همه‌ی پیروان آن حضرت فرض است که سیره‌ی نظری و عملی آن حضرت را مطالعه، و معیار عمل خویش قرار دهند.

سفر

  • در سفر کار می‌کردند و آن را ارزش می‌دانستند.

گروهی به سفر رفتند. وقتی برگشتند به پیامبر عرضه داشتند:

ای پیامبر خدا! کسی را برتر از فلانی ندیدیم؛ روزها روزه‌ می‌گرفت، و چون جایی فرود می‌آمدیم، تا هنگام کوچ به نماز می‌ایستاد.

حضرت پرسیدند: «پس چه کسی کارهای او را سامان می‌داد؟»

گفتند: «ما.»

حضرت فرمودند: «پس همه‌ی شما از وی برترید!»

در سفر دیگری به دوستانشان فرمودند گوسفندی را آب‌پز کنند. کسی گفت: «من گوسفند را سر می‌بُرم.» دیگری گفت: «پوستش را من می‌کنم.» فرد سومی گفت: «پختن آن با من.» رسول‌الله -صلی‌الله علیه و آله- فرمودند: «جمع‌آوری هیزم به عهده‌ی من.» گفتند: «ای فرستاده‌ی خدا، تعداد ما برای کار کافی است.» فرمودند: «می‌دانم تعدادتان کافی است؛ امّا خوشم نمی‌آید میان شما فردی متمایز باشم. همانا آفریدگار پاکیزه و والا، خوش نمی‌دارد بنده‌اش را میان دوستانش یک سر و گردن فراتر ببیند.»

  • رنج‌ها هم‌زاد سفرند و انسان‌ها در مسافرت زمینه‌ی عصبانیت دارند. پیامبر -صلی‌الله علیه و آله- می‌فرمودند: «شش چیز نشانه‌ی جوان‌مردی است. سه تای آن در غیر سفر و سه تا در مسافرت. امّا آن‌چایی که در سفر است: خوراک، توشه بخشیدن، خوش‌خُلقی و شوخی در غیر گناه.»
  • حق مسلمان بر مسلمان آن است که هرگاه آهنگ سفر دارند، دوستانش را از مسافرتش آگاه کند؛ و حق او بر دوستانش آن است که وقتی برگشت، به دیدنش بیایند.
  • از تنها سفر کردن خوششان نمی‌آمد و سه نفر را برای مسافرت مناسب می‌دانستند.
  • سفر طولانی را خوش نمی‌دانستند و می‌فرمودند: «رفتن، پاره‌ای از رنج است؛ و هرگاه یکی از شما کارش در سفر تمام شد، هرچه زودتر نزد خانواده‌اش برگردد.»
  • باتوجه به تأثیر مثبت سفر در شادابی روحی و تجدید قوا، می‌فرمودند: «مسافرت کنید تا تندرست بمانید.»
  • سفر در پنج‌شنبه‌ها را مستحب می‌دانستند و خود نیز پنج‌شنبه را برای مسافرت برگزیده بودند.
  • فال بد زدن در سفر را قبول نداشتند و می‌فرمودند: «هرگاه فال بد زدی، پس حرکت کن، و جبران فال بد زدن، توکل بر خداوند نیرومند است.»
  • مسافرت در آغاز شب را خوش نمی‌داشتند، ولی سفر در پایان شب را مستحب شمرده بودند.
  • فرموده بودند: «هنگامی‌که قصد سفر دارید، دو یا چهار رکعت نماز بگذارید.» 

البته که فرق است!

صبح روز 1382/05/13 به کعبه مشرّف شدم.

پس از طواف، در یکی از شبستان‌ها نشسته بودم که یکی از طلّاب وهابی به عربی از من سؤال کرد: "آیا شیعه هستی؟" گفتم: "بله؛ شیعه دوازده امامی هستم."

پرسید: "شما شیعیان، چرا این‌قدر به سنگ‌های کعبه می‌چسبید، در حالی‌که فرقی میان این سنگ و سنگ‌های دیگر نیست!؟"

پاسخ دادم: "البته که فرق هست!" و برای او دلایلی را گفتم:

۱- ابابیل برای دفاع از این سنگ آمدند؛ نه سنگ‌های دیگر.

۲- مکّه به برکت این سنگ، شهر امن شده است؛ نه سنگ‌های دیگر.

۳- علی -علیه‌السلام- در پناه این سنگ‌ها متولد شد؛ نه سنگ‌های دیگر.

۴- همه‌ی مسلمانان جهان برای زیارت این سنگ می‌آیند؛ نه سنگ‌های دیگر.

۵- افتخار شما این است که خادم این سنگ هستید؛ نه سنگ‌های دیگر.

۶- این خانه را ابراهیم - علیه‌السلام- ساخته است؛ نه سنگ‌های دیگر.

....

زمزمه‎های عارفانه

مروری اجمالی بر ابعاد حج

زبان حج، زبان "سمبولیک" است و اَعمال آن، به تعبیر خودمانی‌تر به "پانتومیم" پُرمحتوایی می‎ماند که می‌تواند حکایت‌گر و تجسم‌بخش تاریخ انبیاء و نشأت دنیا و نشأت آخرت باشد.

نکته‌ی اصلی شایان توجه این است که اگر حاجی به "خود" نپردازد و از "خودبینی" رها نشود و به "تزکیه" و "تصفیه" همت نکند، و به رموز و اسرار "حج" دست نیابد و از "احرام" تا تقصیر و طواف نساء، خود را نپالاید و از رذایل و پلیدی‌های اخلاقی و روحی پاکیزه نشود، به هیچ‌یک از مقاصد چندگانه‌ی حج دست نخواهد یافت!

در حقیقت هر کدام از ما، در خود یک ستون پنجم از لشکر دشمن داریم! که همان "خودپرستی" و نفسانیت "ما" و "من" ماست. اگر این ستون پنجم که به تعبیر دقیق‌تر ستاد فرماندهی اصلی دشمن است، نابود نشود، انسانیت هیچ‌گاه از شرّ دشمن رهایی نخواهد یافت.

مناسک حج هر یک تبلور حالات گوناگون انسان خداجوی عاشق پیشه‌ی بی‌قراری است که کوی‌به‌کوی، نشان از او می‌جوید و بوی او می‌بوید... عاشق ِ از فراق معشوق به‌جان آمده‌ای که عنان اختیار از کف داده، در راه وصال یار، گاهی با تأمل و قرار، و گاهی با اضطراب و بی‌قرار به این سوی و آن سوی می‌رود -در کوه و بیابان، شب و روز- آرام نمی‌گیرد.

حج؛ کنگره‌ای از "فرد" و "جمع" را در یک‌دیگر ذوب می‌کند: عمل فردی را در فضای جمعی و فضای جمعی را در عمل فردی محو می‌کند، چنان‌که هر "حاجی" در ایام حج، در اندیشه‌ی خویشتن‌یابی و راز و نیاز است؛ کاری که مانند رهبانیت ِ راهبان از خلق گسسته، نیاز به خلوت و تنهایی و جدایی از خلق دارد... و در عین حال، فردیت هر فرد، در جای‌جای مواقف عظیم حج و باشکوه‌تر از همه، در عرفات، در کل جمع نابود می‌گردد... این محو "فردیت" در کار "جمعی"است.

حج، هم‌چنین نشان از ژرفای تاریخ نورانی انبیاء و اولیای الهی دارد... از آدم، نوح، ابراهیم، سلیمان، موسی، عیسی، محمد و اصحاب و آل محمد -علیهم‌السلام-، در حج، تاریخ پُرخاطره و مخاطره انبیای الهی و اولیای خدا بازسازی و بازنگاری می‌شود.

به یاد داشته باشیم که ابراهیم (علیه‌السلام)، پدر انبیای توحیدی: موسی و عیسی و محمد -علیهم‌السلام- است و از میان این سه امت موحّد و اهل کتاب جهان، یعنی یهود و نصاری و مسلمین، تنها امت اسلام و مسلمین جهانند که یاد پیشوای توحید (حضرت ابراهیم علیه‌السلام) را نه تنها در گفتار، که در مناسکی عظیم و پُرشکوه گرامی نگه می‌دارند.

حج، یک تمرین و یک آموزش چند روزه است؛ که "تأمل بی‌حرکت" و "حرکت بی‌تأمل" هر دو آفت دین و دنیای انسان است.

... جدایی از خانه و کاشانه، در این نمایش همانند "مرگ" است که سرفصل حیات اخروی است و مواقف و مناسک حج، هریک نشان از مواقف عبد در برابر مولی در روز قیامت دارد که سرانجام آن "رد" یا "قبول" است: فرقی فی‌الجنة و فرقی فی‌السعیر. حاجی با این توجه، و این نگرش، همواره در التهاب است و در میان بیم و امید، که روی به کدام سوی دارد؟ (پاره‌ای از حاجیان را نیز چون مبعوثان حشر، به سوی دوزخ می‌برند و نتیجه‌ی حج‌شان جز خسران و تباهی نخواهد بود...)

حج از سوی دیگر -در یک مقیاس بلند مدت- تمرین است برای تأسیس حکومت جهانی واحد، و اداره‌ی جوامع بشری تحت یک حاکمیت عادل و دانا و توانا.

بنابراین، حج هم "رهبانیت اسلام" است هم "قوام دین و دنیا"، هم "منافع" است هم "ذکر خدا". هم "عبادت" است، هم "سیاست". هم "سیاحت" است، هم "زیارت". هم "اقتصاد" است، هم تندرستی. هم "فرد" است، هم "جامعه". هم "ماده" است، هم "معنا". هم "دنیا"ست، هم "آخرت". همانند خود عالم، مثل خود انسان که ترکیبی دوگانه‌اند از جسم و روح و تن و جان!

تلخیصی بر نوشتار محمدجواد حجتی کرمانی

شکر نعمت نعمتت افزون کند

اکنون که موسم حج فرا رسیده و نغمه‌ی لبیک برآمده از دل‌های مشتاق، فضای حریم امن الهی را انباشته است و ملت‌های ملسمان، از آفاق گسترده‌ی جهان، به میعاد ذکر و استغفار و قیام و اتحاد شتافته، و برادران مهجور، به یک‌دیگر رسیده‌اند، جبهه‌ی سپاس و خضوع به ساحت خدای عزیز و حکیم سوده، حمدی به عظمت صفات حسنی و شکری به وسعت دریای رحمت حق، نثار حریم حضرت احدیت می‌کنم، که یک‌بار دیگر به مسلمین مشتاق، توفیق این فریضه را عطا فرمود، و یک‌بار دیگر پرچم عزت و عظمت را بر فراز سر مسلمانان در خانه‌ی امن خود برافراشت و یک‌بار دیگر حجاج ایرانی را بر این سفره‌ی رحمت و عظمت نشانید.

زبان و قلم از توصیف و تقدیر این نعمت بزرگ، قاصر است. خدا کند که نور معرفت بر دل‌های روشن شما حج‌گزاران بتابد و حقیقت، بی‌واسطه‌ی حرف و گفت، در جان مشتاق شما متجلی گردد.

نکته‌ی مهمی که اینجانب می‌خواهم به شما برادران و خواهران از هر کشور و ملت که هستید بگویم، این است که حج، نعمتی الهی است که بر نسل‌های مسلمان ارزانی شده است. قدردانی و شکرگزاری، آن را زیاد می‌کند و ناسپاسی و قدر ناشناسی، آن را از مسلمین می‌گیرد که این همان عذاب شدید الهی است که: "و لئن کفرتم انّ عذابی لشدید."

گرفته شدن ِ حج به این نیست که از مسلمانان کسی به حج نرود، بل به این است که مسلمانان از منافع بی‌شمار آن محروم بمانند و زیاد شدن آن به این نیست که هر سال گروه‌های بیشتری حج کنند، بل به این است که از منافع آن بهره‌مند شوند که: "لیشهدوا منافع لهم".

خوب است به درستی بیندیشیم.

مقام معظم رهبری/ پیام به حجاج بیت‌الله الحرام ۱۳/۰۳/۱۳۷۱

سرآغاز

اگر مسافر سالیان دور بیت‌الله بوده باشی و، اگر منتظر سفر ِ سالیان دیگر، مطمئناً این روزها دلت بدجوری هوایی شده! پرنده‌ی تمام لحظه‌ها و مکان‌هایی شده‌ای که می‌شناسی یا خواهی شناخت. پرنده‌ی او!

اویی که همین حالا کنار چند صد میلیون کودک گرسنه‌ی جهان است. او که دارد لالایی می‌خواند برای چند ده میلیون بیماری که خسته و رانده‌تر از تمامی گنجشکان بی‌سپیدار دنیا، دارند به خواب می‌روند. اویی که...

ای قـــوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشــوق تو همسایه دیوار به دیوار

....

او همین جاست؛ کنار تو در صحرای عرفات، رمی جمرات و در منا، همان‌گونه که قربانی می‌کنی. او همین جاست؛ کنار تو هنگامی که فکر می‌کنی به عرفات، رمی جمرات و هنگامی‌که به مِنا خواهی رفت!

او همین جاست؛ کنار تنهایی همه‌ی انسان‌ها.

همه‎کس طالب یـــــــــارند، چه هشیار و چه مست

همه‌جا خانه‌ی عشق است، چه مسجد چه کنشت

اگر اوست که از همین‌جا هم می‌توان مُحرم شد. با یک قربة الی الله گفتن.

اگر اوست که سیاه و سفید، آسیایی و اروپایی، مرد و زن، مسلمان و غیرمسلمان فرقی ندارد.

از همین‌جا هم می‌توان مُحرم شد؛ وقتی دلت را صحرای عرفات کنی، وقتی ذهنت را مشعرالحرام، و تمامی پلیدی‌های دنیا را "شیطان" بدانی.

از همین‌جا هم می‌توان؛ با یک قربة الی الله گفتن، از همین همسایه دیوار به دیوار با...

محمدیاسر زفرقندی